مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۱ ثبت شده است

جمعه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۱، ۰۵:۵۶ ب.ظ

بدون شرح

گاهى تو را باید،در میان واژه‌هاى خاموش و نجیب نوشته‌هایم جا بگذارم.

گمت کنم تا تنها خودم بدانم که کجاى این سیاه‌مشق‌ها قرارت داده‌ام.

دلخور نشو!اجبار،دست آدم‌ها را مى‌بندد.اما این یک اجبار تلخ نیست،بلکه شیرین است.

به شیرینى سروده‌هاى آخرینم که از تک تک آنها خبردار هستى.

برایت مى‌نویسم سلامتى...

مى‌نویسم معنویت،امید...چاره‌اى نیست.تا اطلاع ثانوى باید با این واژه‌ها مراقبت باشم.

بایستى آنقدر بنویسم،آنقدر به این نوشته‌ها وسعت دهم،تا محل سکونت فعلى‌ات- که در میان همین کلمات است- کوچک و تاریک نباشد!

نام خودم را هم به آنها اضافه مى‌کنم تا تنهایى،براى همیشه در ذهنت رنگ ببازد.

بیا آرزویى بکنیم...

آرزو کنیم که روزى از دل این واژه‌ها،پر غرور بیرون بیایى.

بیایى و فریادوار،حضورت را در زندگى جارى کنى....

 

۰ نظر ۲۰ بهمن ۹۱ ، ۱۷:۵۶
یاس گل
پنجشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۱، ۰۲:۰۶ ب.ظ

صعود یا هبوط؟مسئله این است...

یک ضرب‌المثل ایتالیایى هست که مى‌گوید:

«آدمى که تنهاست،یا فرشته است یا حیوان»!!

جالب است.در واقع،آدم‌هاى تنها،یا آنقدر خوب و پاک هستند که کسى لیاقت با آنها بودن را ندارد،یا بالعکس.یعنى یک فرد،آنقدر ارزش انسانى خود را پایین مى‌آورد و زندگى ناسالمى را براى خودش مى‌سازد که در نهایت،خود او لیاقت با انسانها زندگى کردن را ندارد.

به دایره‌ى روابط اجتماعى‌ام که نگاه میکنم،میبینم هستند آدمهاى فرشته صفت و حیوان صفتى که متأسفانه یا من قدردان حضورشان نبوده‌ام یا از بد روزگار،گولشان را خورده‌ام!

بگذریم...اما سعى کنیم در هر شرایطى که هستیم،با همان قدرت اختیار انسانى‌مان،فرشته بودن و خوب بودن را تجربه کنیم.نزدیک شویم به صفات پسندیده‌ى انسانى.

حرف اول و آخر من این است:

من،شما و تمام این آدمها فقط و فقط یک مسافریم...یک مسافر.

این را فراموش نکنیم.

۱ نظر ۱۲ بهمن ۹۱ ، ۱۴:۰۶
یاس گل
سه شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۱، ۰۴:۲۴ ب.ظ

اى شروع لطیف...

مدت‌ها بود که فکر چیدمان سنگری در شکل و شمایل وبلاگ در سرم مى‌چرخید،اما یا فرصت قصد یارى نداشت یا گاهاً،داشتن و نداشتن آن،برایم بى‌تفاوت میشد.

مسئله اینجاست که فقط ایجاد وبلاگ دغدغه‌ى ذهنى‌ام نبود.آنچه که بیش از همه،برایم حائز اهمیت شده بود،تأثیر نوشته‌ها بر خوانندگان وبلاگ بود.نوشته‌هایى که تا دیروز،تنها خواننده‌اش خودم یا اطرافیان نزدیکم بودند حالا دیگر قرار بود در معرض دید افراد جدیدى قرار بگیرند.پس احساس مسئولیتم نسبت به قلمم باید بیش از پیش افزایش مى‌یافت و آمادگى ورود به دنیایى جدید از مخاطبان را پیدا مى‌کردم.

من مسئول این نوشته‌ها هستم و تک تک این واژگان،در حکم فرزندانم...!

نمى‌دانم کیستى و با چه اعتقادات و افکارى وارد دنیاى کوچک من شده‌اى!هرکه هستى قدمت خوش باد.اینجا،ورود براى عموم،آزاد است... .


۱۱ نظر ۱۰ بهمن ۹۱ ، ۱۶:۲۴
یاس گل