مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۷:۳۰ ب.ظ

بانوی نویسنده

روز و ماه و آن فصل سال را دقیق خاطرم نیست.

اما سال 1393 – یعنی همین یک سال پیش – بود که با "لبخند مسیح" برای اول بار شناختم او را.

به انتهای کتاب رسیده بودم و روح و روان را هنوز در حال سیر در نقطه اوج داستان می بود.

بی محابا در فضای مجازی در جستجوی او بر آمدم و اتفاقا خیلی زود یافتم او را.

برایش نوشتم.از ماجرای خرید کتاب "لبخند مسیح" و از حس و حال خود پس از خواندن کتاب.

هرگز مقصود پیدا کردن راهی برای برقراری یک ارتباط دوطرفه میان من و بانوی نویسنده نبود.آنچه که مرا پای صفحه کامپیوتر و صفحه کلید کشانده بود،بار سنگین احساس مسئولیت و تشکر و قدردانی و تشویق در قبال قلم زدن متفاوت یک بانوی نویسنده متعهد بود و بس.

با این حال چند روز پس از ارسال کامنت،ایمیلی از جانب ایشان به دستم رسید که صد البته علاقه و اشتیاق یک خواننده را برای بیشتر خواندن نویسنده اش،فزونی می بخشید.

یک بار دیگر هم از ایشان برای معرفی کتابی دیگری به قلم خود ایشان،راهنمایی گرفتم که مجددا حضور ایشان در وبلاگ قدیمی بنده و درج نظر عمومی در پاسخ به درخواست اینجانب،فراتر از انتظار یک خواننده بود.

این ها که می نویسم از برای معرفی "سارا عرفانی" نویسنده نیست.که برای از او نوشتن اقدام دیگری باید.مجال دیگری...

هدف،شرح اتفاقی است مرتبط با این شخصیت که مرا در روزهای بی حوصلگی هایم وادار به نوشتن کرد.

یکی از وبلاگ های ایشان به طور مشترک توسط شخص بانو عرفانی و همسر ایشان آقای موذن زاده اداره می شد و طبیعی بود که طرفداران بسیاری برای ابراز محبت و قدردانی و طرح سوال در صفحه ایشان حاضر شوند.

کامنت ها را یک به یک مرور می کردم که به نظر آقایی برخوردم.

نظری مبنی بر درخواست آدرس ایمیل از خانم عرفانی به جهت مطرح کردن صحبت هایی که امکان بیان آن ها به طور علنی وجود نداشت.

جوابیه کامنت قابل توجه – و در خور تحسین – بود.

این خانم عرفانی نبود که به کامنت مذکور پاسخ می داد بلکه همسر ایشان به صورت کاملا محترمانه از شخص تقاضا کردند در صورت داشتن هرگونه صحبت در همان فضا مسئله را مطرح کنند و با توجه به تاییدی بودن نظرات نگران انتشار عمومی آن نباشند.

درست زیر همین جوابیه بانوی دیگری تقاضا کردند تا خانم عرفانی آدرس ایمیل خود را- لااقل - برای بانو ایمیل نمایند که البته خانم عرفانی هم در جواب این بانو با انتشار آدرس ایمیل خود به طور عمومی به درخواست ایشان پاسخ دادند.

در واقع مسئله انتشار یا عدم انتشار آدرس ایمیل نبود!

مسئله،مهم تر از این حرف ها بود و آن اینکه:

زوج مومن انقلابی در تک تک لحظات زندگی کنار هم و برای هم نفس می کشند.

مرد را با زن،و زن را با مرد اوست که می شناسند و این دو جدایی ناپذیرند.

تا وقتی سایه هر یک بالای سر دیگری است برای هر نامحرمی خاطر نشان می کنند که:حواست باشد!شخصی که با او هم کلام می شوی یا نگاهش می کنی همسر من است!برای من است!

پس یادت نرود که اینجا مرزهایی است که تو را هرگز اجازه ورود به خاک پاک آن نخواهد بود.

والسلام ...




براده های یک ذهن:

با هیچکس غیر تو من حرفی ندارم / محرم ترین مرد جهانی در کنارم "لاادری"

۱۹ نظر ۱۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۳۰
یاس گل
پنجشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۵:۰۶ ب.ظ

استراحت مطلق

پنجمین صفحه را هم تا انتها می نویسم.

از ابتدا می خوانمش،

و بعد ...

چند خط سیاه و قطور نثار برگه ها!

نثار نوشته هایی که مردود می شوند.

واژه ها در قلمم نمی چرخند.

محمدعلی بهمنی را در ذهن مرور میکنم:


مرور میکنم او را و مات می مانم                      دوباره خط به خط او را دقیق می خوانم

نوشته ها همه مفهوم دیگری دارند                      چه رفته است بر این واژه ها نمی دانم

...

حالا،

این منم!

و دنیایی که مدتی ست از آن،الهام نمی گیرم برای نوشتن ها.

این منم!

و تخیلی که دیگر به درستی کار نمی کند.

نیازمندم!

به یک "استراحت مطلق" شاید!

استراحتی که اما،

سراسر پر میکند این ذهن آشفته را از یک سوال:

نویسنده ای را که روزی واژگانش تمام شوند،چه خواهد شد؟

شاعری را که شعرش تمام... !؟



براده های یک ذهن:

باید بنویسم

وگرنه تمام خواهم شد ...

۹ نظر ۱۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۷:۰۶
یاس گل
سه شنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۴۲ ق.ظ

خلیلی ها

هرگاه امّت من از انجام امر به معروف و نهى از منکر سرپیچى کنند و آن را به یکدیگر واگذار نمایند، گویا با خـداوند اعـلان جنگ داده اند  "رسول اکرم(ص)- کافی "

 

 

تو در انتهای مسیر ایستاده ای و مدام با سر انگشتان به رگ گردن اشاره می کنی.

به ماجرای آن روز،

به شهادت،

به امر به معروف،

به نهی از منکر ...

می بینی مرا،

که می بینم خطای خود،خطای دیگران،

و همواره سکوت در برابر این همه اتفاق.

تأسف وارانه سر تکان می دهی،رخ بر می گردانی،تا مگر آنکه آرام شوی.

تا که شاید این "من" به خود آیم.

و به یاد آورم واجبی را که تو از برای آن انقلاب کرده ای.

قرآن در دست،بالای سر،اتمام حجت می کنی:

وَلْتَکُن مِّنکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

و  باید از میان شما گروهى [مردم را] به نیکى دعوت کنند و به کار شایسته وادارند و از زشتى بازدارند و آنان همان رستگارانند

 "آل عمران – 104"

تخریب می کند و آباد،این انذارها و بشارت های الهی،نفس ضعیف مرا.

باشد قبول.اما باید تو باشی.کنار من،کنار همه ما،که قرار است در تقویم،امروزمان را بنویسیم:"روز بازگشت خلیلی ها"

غیرتت را دوام!

ما را توان کشیدن نام تو بر دوش نیست اگر رهایمان کنی.

بخوان با ما،بخوان برای ما:

اللهم اجعلنا من الآمرین بالمعروف و العاملین به والناهین عن المنکر والتارکین له

حالا در این فضای مجازی آرام آرام صدای تو ست که بر گوش می رسد.

ابتدای خط ماییم،انتهای آن تو.

خنجر دشمن را ابایی نیست.

خلیلی ها آمدند.

...

با نام تو آغاز می کنیم

بسم الله الرحمن الرحیم


 

براده های یک ذهن:

سلام.قرار بر این بود که از امروز به همراه عده ای از دوستان امر به معروف و نهی از منکر را در فضای مجازی آغاز کنیم.اما چیزی که باعث شد در حال حاضر در این کار توقفی صورت بگیرد این بود که احساس کردیم نمیشود بدون هیچ گونه آموزش و مطالعه ای اقدام کرد و چه بسا با این کار بیشتر از اینکه قدمی در راه خیر برداشته باشیم بی اصول گام برداریم و اتفاقات ناخوشایندی در این راستا و به نام امر به معروف رخ دهد.به همین خاطر بعد از مشورت با یکی از اساتید تصمیم گرفته شد که در اینجا از دوستانی که علاقه مند به آموزش های اولیه این واجب هستند دعوت کنیم تا سریعا اعلام آمادگی کنند و در صورت رسیدن تعداد به حد نصاب کلاس ها برگزار شود.

لازم به ذکر است که در صورت فراهم شدن شرایط به امید خدا محل برگزاری این کلاس ها در دانشگاه آزاد اسلامی-واحد علوم دارویی(واقع در خیابان شریعتی تهران)خواهد بود.

منتظر نظرات دوستان هستیم.


۳۱ نظر ۰۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۰:۴۲
یاس گل