مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی

۹ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

شنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۷، ۰۸:۳۶ ب.ظ

...

چه بی قرار و سنگین بار
به خانه میکشم خود را
چه بی گدار در قلبم
زبانه میکشی خود را

حسین صفا

براده های یک ذهن:
چاووشی وار بخوانیدش
۳۱ شهریور ۹۷ ، ۲۰:۳۶
یاس گل
جمعه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۷، ۱۱:۵۳ ق.ظ

از مجموعه خاطرات خصوصی اولین همکاری - قسمت اول

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۳۰ شهریور ۹۷ ، ۱۱:۵۳
یاس گل
چهارشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۷، ۰۹:۲۳ ق.ظ

جامانده ام...

هنوز برایم شبیه به یک رویاست.شبیه به آخرین خوابی که آدم دیده باشد.شبیه به آخرین خیال پردازی های در پس ذهن!

هنوز انگار که در آنجا،در آن ساختمان،جا مانده باشم.کنار بچه ها.

هنوز انگار که مطهره می آید و در حالی که تلفن همراه محیا را به دست دارد،بازی ها را نشانم می دهد.هنوز به مهدیه بانو می گویم من از جلوی دوربین رفتن استرس دارم.هنوز ساناز به دنبال آب جوش می گردد تا پودر نسکافه اش را در آن خالی کند و صدایش بازتر شود.سیروس نژاد با دوربین تلفن همراهش،فیلم پشت فیلم،از بچه های پشت صحنه می گیرد.

هنوز انگار بلد نباشم آن میکروفون ها را به لباسم وصل کنم و هنوز محبی بگوید و بخندد و بخنداند... .

من در دیروز رویایی ام،در ساختمان شبکه ی امید،در کنار همکاران،با همه استرس ها جا مانده ام.

من هنوز در ضبط آخرین قسمت برنامه،کنار آن ها،جا مانده ام...


۵ نظر ۲۸ شهریور ۹۷ ، ۰۹:۲۳
یاس گل
شنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۷، ۱۲:۰۴ ب.ظ

ای روزهای خوب که در راهید...

وقتی که آن تفاوت اندک و سه رقمی با رتبه ی آخر دانشگاه الزهرا را دیدم،کمی می توانستم به تکمیل ظرفیت امیدوارتر باشم.به اینکه شاید کسی در دانشگاه آزاد شهر خودش در رشته ی دیگری پذیرفته شده باشد و مثلا نخواهد بکوبد بیاید تهران و هزینه ی اقامتش را هم بپردازد.همه این ها در حد حدس و گمان و احتمالات من و اطرافیان من بود.
بعدتر اما-یعنی در همین روزها-فهمیدم که از قضا امسال،سازمان سنجش در مقطع ارشد و دکتری،قصد بر برنامه ی سابق تکمیل ظرفیت ندارد!به عبارتی سنجش اعلام کرده است که تنها اگر از طرف دانشگاه ها،تقاضاای مبنی بر پر کردن جای خالی ها باشد،ممکن است در این تصمیم تجدید نظر کنند.
بنابراین تکلیف برایم روشن شد و دانستم بایستی برای سال بعد آماده شوم و امیدوار باشم که به نتیجه ی بهتری خواهم رسید.
امروز پای برنامه ریزی برای ماه های پیش رویم نشستم و یک آن در دل گفتم:یعنی باز باید از نو شروع کنم؟اووووف
و بعد چیزی در دلم دوباره مرا یاد آن سه رقم تفاوت و نتیجه ی بهتر سال بعد انداخت.یاد اینکه-اگر خدا بخواهد-سال بعد حتی نیاز به صبوری تا شهریور ماه نیست و در همان خرداد با دیدن یک رتبه ی بهتر،خاطرم از بابت قبولی جمع جمع خواهد بود.ان شاء الله...
۶ نظر ۱۷ شهریور ۹۷ ، ۱۲:۰۴
یاس گل
پنجشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۷، ۰۱:۵۲ ب.ظ

فقط سه رقم

آخرین رتبه ی پذیرفته شده در انتخاب آخرم را نگاه کردم.
میان رتبه ی من و او،فقط،سه رقم فاصله بود...
خب راستش...کمی به خودم افتخار کردم.
این یعنی رتبه ی بدی نداشته ام.فقط برای قبولی در دانشگاه های تهران،به اندازه ی سه رقم،کافی نبوده است.همین...

۳ نظر ۱۵ شهریور ۹۷ ، ۱۳:۵۲
یاس گل
سه شنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۷، ۰۳:۴۲ ب.ظ

نتیجه ی آن 5ماه

نتایج را دیدم.

به خواهرم پیامکی زدم و گفتم.

روی تخت تنها به سقف سفید بالای سرم چشم دوختم و بعد ناگهان،انگار حافظ باشد که در ذهنم بخواند بیتی را که می گوید:

رضا به داده بده وز جبین گره بگشا

که بر من و تو در اختیار نگشاده ست


همه چیز به همین سادگی و با همین سرعت تمام شد.

همه چیز از نو،همه چیز تازه،دوباره،برای یک بار دیگر،شروع شد...


۸ نظر ۱۳ شهریور ۹۷ ، ۱۵:۴۲
یاس گل
يكشنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۷، ۰۲:۳۰ ب.ظ

یاران جانی!!!!

گمان نکنید که بعد از آن ماجرا (کدام ماجرا؟اینجا را بخوانید تا یادتان بیاید) دوستی ما به حالت سابق خود بازگشت!
آن ها همچنان در کنار هم به گردش و تفریح و کافه گردی های خود ادامه می دهند.همچنان عکس های خودشان را در کنار هم منتشر می کنند.همچنان در کنار هم و برای هم اند و ... .
دوستی ما بعد از آن ماجرا تا امروز،فقط به لایک کردن پست های هم خلاصه می شود.همه ی ما انگار فهمیدیم که در این دایره ی دوستی،یک نفر،که من باشم،باید از این گروه جدا شود.علت واقعی اش را آخرش هم خودم نفهمیدم.اما اگر واقعا به این خاطر بود که به تاریخ تعدادی از گردش هایشان نمی رسیدم،واقعا دلیل مضحکی بود.
به هرحال ما که از اولش هم قرار نبود تا آخر عمر دوستان جانی هم باقی بمانیم.راهمان هم که در نهایت از هم جدا میشد.پس ما چیزی را از دست نداده ایم.
من از این جدا شدن از گروه،احساس رضایت دارم.


براده های یک ذهن:
تنها کسی که از آن گروه بعدتر به من زنگ زد ف بود.البته راستش را بخواهید احتمال زیاد میدهم که پس از ازدواجش دیگر همین زنگ را هم نزند.به هرحال دو هفته ی پیش یکدیگر را دیدیم و فکر می کنید موقع عکس گرفتن به من چه گفت؟ - یاسمن منو تگ نکن.بچه ها بفهمن با هم بیرون بودیم ناراحت میشن!!!!
۱۳ نظر ۰۴ شهریور ۹۷ ، ۱۴:۳۰
یاس گل
جمعه, ۲ شهریور ۱۳۹۷، ۱۰:۲۱ ب.ظ

من همانم!همان که بودم

احساس کردم او جور دیگری درباره ام فکر میکند.

شاید همین الان الان هم،من دارم درباره او جور دیگری فکر میکنم.

شکلک پوزخند آن روزش و کامنت امروزش،این حس را به من منتقل کرد که او گمان می کند من از همان ها هستم که تا به یک کار و موقعیت جدید می رسند،موقعیت و همکاران قبلی خود را فراموش میکنند.از همان ها که کم کم حساب خودشان را از سایر آدم ها جدا می کنند و دیگر فکر میکنند برای خودشان کسی شده اند.

فاصله ای که او درباره ش حرف می زد برای من مفهوم نبود.

شرایط من هم برای او.

او شاید من را با خودش مقایسه می کرد.خودی که در عین واحد توانایی همکاری با بسیاری از جاها را داشت.

و من خودم را می بینم ،بهتر از هرکس-جز خدا-می شناسم،که برخلاف او،فقط و فقط می توانم درگیر انجام یک کار خاص باشم.یک موقعیت خاص.تمرکز روی یک چیز.ظرفیت برای انجام یک کار به خصوص،نه مجموعه ای از کارهای کوچک و بزرگ.

مشکل اینجاست که ما تفاوت ها،ظرفیت ها و توانایی ها و کشش های یکدیگر را در شرایط یکسان نمی بینیم.

حتم دارم اگر این ها را به خودش بگویم،نظرش نسبت به من کمی لطیف تر می شود.حتم دارم هم که نه،فقط امیدوارم.همین...


۳ نظر ۰۲ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۲۱
یاس گل
جمعه, ۲ شهریور ۱۳۹۷، ۱۰:۴۹ ق.ظ

من به تو نیازمندم

دیگر چیزی نمانده.دیگر چیزی به اعلام نتایج نهایی کنکور ارشد باقی نمانده و من،این روزهای آخری،نمی توانم به درستی روی تصور احساساتِ بعد از دیدن نتایج خودم،تمرکز کنم.

نمی توانم خودم را دقیقا در خوشحالی و هیجان مفرط،یا یک جور وازدگی و درماندگی و به بغض رسیدن ببینم.نمی توانم به درستی خود را،در هیچ یک از این ها ببینم.

به آرامش قبل از کنکور خودم غبطه می خورم.به روز کنکور حتی.

به آن روزها که از ته قلب همه چیز را به خداوندی ات واگذار کردم و بیمی از نتیجه ی خوب یا بد کار نداشتم.آن قدر که حتی زمان اعلام نتایج اولیه را هم نمی دانستم.

می دانم...می دانم که همه چیز در دست توست.در دست تویی که تقسیم کننده ی روزی آدم هایی.

پس مرا به آرامش پیش از کنکورم باز گردان.به همان توکل و اعتماد بر خودت.

من به تو نیازمندم...

همیشه

و

همه وقت...

۱ نظر ۰۲ شهریور ۹۷ ، ۱۰:۴۹
یاس گل