مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
پنجشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ۰۴:۴۸ ب.ظ

حکمتی دارد چنین دل کندنی...

خیابان ولی عصر بدون ترافیک می توانست زیباتر از این باشد.

پیر درخت های سر به زیر و تو در توی آن بدون آلودگی های همیشگی تهران میتوانست زیباتر جوانه زند،سبز شود،برگ ریزانی شگرف داشته باشد و سپید پوش شود.

به همین ها فکر میکنم که شماره ی آشنایی بر صفحه تلفن همراهم می افتد؛دوچرخه!

پس از پاسخگویی و صحبت های صورت گرفته با مدیر داخلی نشریه،تا رسیدن به منزل بارها و بارها خدا را شکر میکنم و احساس میکنم که چه ناگهانی و زودهنگام به آرزوی دیرینه خود رسیده ام:

دعوت به همکاری در ضمیمه نوجوان روزنامه همشهری یعنی دوچرخه!


_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ 


به ابتدای خیابان تورج که می رسم در دلم غوغایی است.مشتاقانه قدم به قدم طی میکنم این مسیر را با همان احساس خوشایند کامیابی.

نگاهی به ساختمان بزرگ روزنامه همشهری می اندازم و در طبقه پنجم دوچرخه را می یابم.

وارد که میشوم از دیدن تک تک کسانی که روزی از قهرمانان دوران نوجوانی ام بوده اند به وجد می آیم.در و دیوار آن پر است از کاردستی ها و نقاشی هایی که نوجوانان دیروز و امروز دوچرخه نثار او کرده اند.هدیه های دست ساز خود را میان آن ها می یابم.خبرنگاران قدیم دوچرخه نیز که حالا برای خود جوانی شده اند یکی یکی سر می رسند.

جلسه آغاز می شود.

حساب کار دستمان می آید.

روزنامه نگاری شوخی نیست...

_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _


تمام شب را به جلسه امروز دوچرخه فکر میکنم.به اینکه چقدر شرایط امروز من و شرایط آغاز یک فعالیت روزنامه نگارانه در دوچرخه از هم دور و ناسازگارند.

سعی میکنم راهی بیابم برای پس زدن تصمیم های عاقلانه،برای خط کشیدن بر ناسازگاری ها.

اما...

نمی توانم.

نمی شود.

_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ 


صبح تا ظهر را درگیر افکار دیشبم هستم.

چگونه میشود آدمی درست در لحظه رسیدن به آرزوی دیرینه اش از آرزوی خود صرف نظر کند بنابر دلایل عقلانی!؟

چه تصمیم سختی!

تماس میگیرم.

انصراف می دهم.

به همین راحتی...

به همین ... ســـخــــتــــــی!



براده های یک ذهن:

امتحان های سخت این گونه اند

باید بگذری از دلبستگی هایی که ...

(عکس:بخشی از یادگاری های دوچرخه ای)

۹۴/۰۹/۱۲

نظرات  (۸)

۱۲ آذر ۹۴ ، ۱۹:۵۸ هوای تازه
آدم چقدر در مواقع اینچنینی که باید از یک دلخواه همیشگی در عین سختی، به راحتی دست بکشه، چلونده و غصه دار میشه :(
همین که برای همکاری دعوت شدی هم خودش طی کردن پنجاه درصد مسیر رسیدن به آرزوئه فکر کنم
امیدوارم بازم برات دعوتهایی از این دست اتفاق بیفته عزیزم به اضافه ی اینکه شرایط پذیرشش رو هم داشته باشی 

+باعث افتخاری خانم خوش قریحه ی زیبا قلم :)
پاسخ:
وقتی داشتم این عکس رو میگرفتم یک آن بغضم گرفت
ولی با تمام این ها یه چیزی ته دلم بازم منو راضی نگه داشته!
ممنون که اینجا میای و وقت میذاری بانو :)
سلام .
وای په امتحان سختی ! همیشه از دو راهی ها بیزار بودم و از خواستنی های ناخواستنی تر!
امیدوارم در سال های آتی از تصمیمی که گرفتی موجب سرورت بشه و رضایت بخش باشه برات بانوی خوش ذوق وقلم ...


پاسخ:
سلام
ممنونم زهرا بانوی عزیز
موفق باشی و سلامت
:)
۱۴ آذر ۹۴ ، ۱۹:۲۸ مسافر اشک
چه تصمیم سختی...
خوبه تونستی عاقلانه انتخاب کنی
آفرین...
ولی من همیشه احساساتی تصمیم می گیرم
و بعد پشیمون می شم
۱۵ آذر ۹۴ ، ۰۸:۵۱ علیرضا ******
بسیار عالی می نویسید
خواهش میکنم یاسمن جان .
و چقدر خوبه که هنوزم هستی :)
16آذر تجلی گر استقلال خواهی و آزاداندیشی دانشجویان است ! دانشجو موذن جامعه است ، اگر خواب بماند نماز امت قضا می شود. (شهید بهشتی).

روز دانشجو بر دانش جویان حق طلب مبارک ...


التماس دعای فرج + سلامتی و طول عمر امام خامنه ای صلوات.


بسیار تمنای دعا.


یازهــرا(س).

Keep on writing and chgnuigg away!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">