مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
جمعه, ۱ تیر ۱۳۹۷، ۰۱:۳۳ ب.ظ

باز هم تو،هولدن...

دیشب اتفاق عجیبی برایم افتاد!

در روزهایی که مشغول به خواندن ناطور دشت بودم از هولدن بدم می آمد.این را قبل تر هم در یک پست، مفصل برایتان شرح داده ام.

به اواخر کتاب که می رسید،دلم برای او می سوخت و دیروز...

خدای من!

ناگهان احساس کردم دلم برایت هولدن واقعا تنگ شده است!!!

یاد انتهای کتاب،یاد فصل بیست و شش،پاراگراف آخر داستان افتادم که می گفت:


تنها چیزی که می دانم این است که دلم برای تمام آن هایی که چیزی درباره شان گفتم تنگ می شود.مثلا حتی استرادلیتر و آکلی.فکر میکنم که حتی برای موریس بی پدر و مادر هم دلم تنگ می شود.جدا مسخره است.اگر از من می شنوید،هیچ وقت چیزی به کسی نگویید.اگر بگویید،یواش یواش دلتان برای همه تنگ می شود.


هولدن لعنتی...

این دقیقا چیزی بود که برای من اتفاق افتاد.

من درباره ی تو،چیزها نوشتم و حالا...

می بینی که...دلتنگم...


 براده های یک ذهن:

جی دی سلینجر!چطور توانستی با من این کار را بکنی؟

۹۷/۰۴/۰۱
یاس گل

نظرات  (۶)

من به اون دوست چیزی نگفتم.یعنی فقط تو دلم گفتم
ولی وقتی از دنیا رفت
حتی وقتی نمیدونستم چرا رفته و از دل تنگش خبر نداشتم.
از اونایی که تودلم خیلی ناخوداگاه گفته بودم پشیمان شدم.خیلی دردناکه هنوز برام.
دیشب فکر میکردم نزدیکه دق کنم آخه اگه بود امروز جشن تولد هیفده سالگیش میشد اینو از رو سنگ قبرش خوندم.

پاسخ:
امروز؟یعنی یک تیر؟متولد امروز بود؟هعی...
ببخشید پیام قبلیم غم انگیز بود .
مغزم خسته اس بیچاره
اینطور نمیمونم:)
پاسخ:
میدونم زینب
حتی متوجه هستم کم پیدا بودنت به خاطر نزدیکی به کنکوره 

چه باحال! دقت کردی کتابا نشونه میدن؟ چه طور بود این کتابه؟
پاسخ:
سارا یه پست دارم دوتا قبل همین پست.توش نظرم رو بعد خوندنش نوشتم.
ولی جدی جدی سلینجر تا مدت ها ذهن آدمو درگیر میکنه ها
سلام.
این کتاب رو از نمایشگاه گرفته‌م و هنوز نخونده‌م. پس جسارتاً پست دوتا قبلت رو هم فعلاً نمی‌خونم. اما این پست رو که خوندم یاد یه چیزی افتادم که وادارم کرد کامنت بنویسم.
من یه نسخه‌ی عزیزی از کتاب «دشمن عزیز» دارم که لابه‌لای صفحاتش، کلی یادداشت نوشته‌م خطاب به «سالی مک‌براید». یه جوری که وقتی به یکی امانتش داده بودم همه‌ش دعا می‌کردم نتونه دست‌خطم رو بخونه یا فکر کنه چرت‌وپرت نوشته‌م بی‌خیالش شه. الان دیدم که فقط من نیستم که با شخصیت‌های کتاب حرف می‌زنم. خوش‌حال شدم. :)
پاسخ:
بَه ببین کی اومده
موافقم . کار خوبی میکنی که قبل خوندن کتاب نمیری سراغ اون پست.چون واقعا تاثیر میذاره رو نگاهت موقع خوندن کتاب.
جدی میگی؟منظورم اون موضوع صحبت با سالی مک برایده!فرقمون اینه که تو یه گفتگوی خصوصی تر داری با شخصیت ها و من میام جلو همه با اون شخصیت بیچاره حرف میزنم.
دلم کباب شد برای هولدن.ای بابا...

و اما اون متن بلندی که فرستادم و رفت رو هوا...
امیدوارم الان در حال پیش‌نویس کردن این متن نباشی که این نظر هم مثل قبلی بشه:)

من درواقع هولدن رو نخوندم هنوز هرچند در لیست کتابهایی که باید بخونم هست و همین الان به ذهنم رسید که چقدر می‌تونه حس خوندنش شبیه خوندن عقاید یک دلقک باشه. ولی خب تعاریف این کتاب رو خیلی شنیدم و حدودش رو می‌دونم. درواقع من می‌خواستم بگم که درسته ممکنه تو کتاب رو بخونی و حس خوبی به هولدن نداشته باشی اما این اصلا نشونه بدی نیست. در واقع این کتاب اساسا نوشته شده که همین شخصیت رو به خواننده نشون بده. شخصیتی که ممکنه از نظر من بد باشه ولی همین که ازش بدم میاد و حالم بهم خورده میشه نشان قدرت این رمانه.
من معتقدم ما باید اینطور کتابهایی رو بخونیم تا به درک و فهم عمیق‌تری برسیم. ما هیچوقت نمی‌خوایم جای همچین آدمی باشیم ولی با خوندن اون کتاب یکبار جای اون زندگی می‌کنیم و به درک از زندگی اون می‌رسیم. این خاصیت ادبیاته. 
همین خلاصه:)
پاسخ:
آره واقعا قدرت کلماتش فوق العاده ست.همین که میگم من بوی سیگار رو حس میکردم یکی از نشونه هاشه.پیش تر آرش آبسالان که مدرس گویندگیه میگفت در مورد کتاب چراغ ها را من خاموش میکنم بوی پیاز داغ رو حس میکرده.
از این لحاظ اصلا انکار نمیکنم قلم سلینجر رو.
ولی خب مثلا برا یکی مثل من شاید تمایل به خوندن چنین کتاب هایی با فاصله های خیلی طولانی از هم پیش بیاد.در واقع به همین خاطر که از خوندنش حالم خراب میشه خودم انتخابم اینجوره که کتابی با فضای مشابه ناطوردشت رو بذارم و با فاصله بسیار زیاد بخونم.
اتفاقا در مورد عقاید یک دلقک نقدها رو میخوندم متوجه شدم فضاش همین تیپ طوره و برا همین حالا حالاها نخواهم خوند
راستی چقدر خوشحالم همون پیام رو دوباره برام نوشتی
برام خیلی ارزشمنده 

خودم هم از این بحث‌ها لذت می‌برم. درست میگی از این نظر حق داری. ولی مطمئنم عقاید یک دلقک خیلی بهتره. چون پای یه عشق واقعی در میونه:) خلاصه من که خیلی عقاید یک دلقکو دوست داشتم
ناطوردشتم میخونم اگه اینجوریه
وای عمه کوچیکم برام چراغ‌هارا من خاموش می‌کنم خرید و یکی قبل خوندن امانت گرفت نیاوردش:( یادم انداختی
اون خوندی؟ خوبه؟ ارزش داره پیشو بگیرم؟
پاسخ:
چراغ ها رو میگی؟
آره خوندمش
من دوست داشتم واقعا اون کتاب رو.پرداخت جزئیات زندگی روزمره از زبان راوی خیلی خوب بود
من خوشم اومد

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">