مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
جمعه, ۲۷ مهر ۱۳۹۷، ۱۲:۱۷ ب.ظ

فکر منطقی

«می خواهی چه کار کنی؟کتاب ها را ببین؟ اگر فلانی تو را ببیند و بپرسد کنکور را چه کردی،چه میگویی؟اصلا دیگران با خودشان چه فکر خواهند کرد؟می گویند عرضه ی قبولی نداشت؟از اولش هم قیافه می آمد؟مال این حرف ها نبود؟وااای که اگر بخواهم از نو شروع کنم،در این وقت سال چقدر همه چیز فشرده پیش خواهد رفت.خدایا چه کار کنم؟ و ... »


این ها تمام پرسش ها و آزارهای فکری و ذهنی من در طی این مدت بود.اینکه بالاخره می خواهی چه کار کنی؟

نزدیک به یک ماه گذشت و من به چیزهای تازه تری رسیدم.به فکرهای پخته تری.

و بالاخره همین پریشب بود که یکی از منطقی ترینِ فکرها در شباهنگام و پیش از خواب،در ذهنم متولد شد.فکری که میگفت:بیا و منطقی باش.به من بگو در صورت شروع مطالعه ی کنکوری(همانند سال پیش)،چه اتفاقی در جریان زندگی ات خواهد افتاد؟و در برنامه ریزی روزانه ات تا اردیبهشت سال 98...

کمی وقت خواستم تا به همین موضوع فکر کنم.و پس از آن،در پاسخ گفتم:خب تقریبا خیلی چیزها به هم می ریزد.برای مثال نمی توانم چندان روی کلاس های زبانم حساب کنم.خوب خاطرم هست که مدرسان شریف هم توصیه کرده بود،در سالی که درگیر کنکور هستید،در کلاس زبان ثبت نام نکنید.چرا که زبان،به خودی خود،در طول هفته نیازمند گذاشتن وقت برای مطالعه می باشد و این از مدت زمان درس خواندن کنکوری شما می کاهد.و درست هم می گفت.مثلا همین سه شنبه ی پیش که کمی کمتر زبان خواندم،در کلاس از انجام یک مکالمه ی درست،ناتوان ماندم!(من در کلاس های مکالمه ی زبان شرکت میکنم)

آن فکر منطقی،کمی به حرف هایم فکر کرد و گفت:خب.دیگر چه؟

-دیگر اینکه من یک چیز دیگر را هم از دست خواهم داد.سال گذشته تمرکز من روی خواندن درس ها بود و در نتیجه از تمرکز کافی برای نوشتن-خصوصا داستان-بهره مند نبودم.بنابراین باید نوشتن تخصصی را هم کنار بگذارم و حتی اگر پروژه ی کاری دیگری پیشنهاد شد،از همکاری صرف نظر کنم.

-و دیگر چه؟

و دیگر اینکه...خب سال پیش تحرک من پایین آمد و خودش مشکلاتی را در سلامت جسمانی ام ایجاد کرد...

آن فکر منطقی در ذهن من،شبیه به مشاوری که پشت میزش نشسته باشد و به انتهای چیزی که از اول میخواسته،رسیده باشد،لبخند زد و به صندلی اش تکیه داد و گفت:و حالا فقط باید از خودت بپرسی چنین چیزی را می خواهی یا نه!

-نمی خواهم!نمی خواهم که حالا،حالا که قلمم گرم است،دست از نوشتن بکشم.نمی خواهم دوباره زبان را رها کنم.یا تحرک را.

-به من بگو ببینم!تو چند سال داری و در این شرایط سنی اولویتت روی ادامه تحصیل و مقطع ارشد است یا کار!کاری که به آن علاقه مندی...

-من در آستانه ی بیست و پنج سالگی ام ایستاده ام،و فکر میکنم این سن،سن خاصی است.سنی که دیگر آدم باید تکلیف زندگی اش را برای پنج سالِ باقی مانده از جوانی،مشخص کند.در مسیر افتاده باشد.خصوصا اگر که می داند از زندگی چه می خواهد.در این سن،دیگر کسی را به خاطر اینکه ارشد یا دکتری نخوانده است،سرزنش نمی کنند.اما به محض اینکه بگویند:چه کاره ای؟و تو نتوانی با اطمینان پاسخ مشخص و واضحی به آن شخص بدهی،روی تو حساب چندانی باز نخواهند کرد.اصلا فراز و نشیب وضعیت اقتصادی زندگی خودت هم زیاد می شود.به هرحال برای زندگی کار لازم است.درآمد لازم است.نمی خواهم سال پشت سال بگذرد و همچنان بگویم :یک نویسنده ی پروژه ای،گاه به گاه.می خواهم به رویای بزرگ خود رسیده و با اطمینان،واضح،شفاف،بگویم:یک نویسنده ی حرفه ای.حرفه ای!

دیگر سن و سال پاسخ دادن به پرسش"می خواهی چه کاره شوی،گذشته است".الان فقط باید به سوال"اکنون چه کاره ای "پاسخ داد.

سال گذشته برای من ارشد در اولویت بود و اکنون نویسندگی.یعنی کار!

فکر منطقی از پشت میز بلند شد.رو به روی من آمد و دستش را به سمتم دراز کرد.با یکدیگر دست دادیم و گفت:حالا می توانی زندگی کنی.تو دیگر نیازی به مشاوره نداری.

و مرا تا درب خروج،همراهی کرد.

از پیش فکر منطقی که آمدم،به چیزهای دیگری نیز فکر کردم.به اینکه چگونه با حسرت همیشگیِ تحصیل در رشته ادبیات،کنار بیایم.

و فکر کردم،تنها چیزی که می تواند سبب تسکین روح من شود،خواندن است!نه برای کنکور!یک جور سیر مطالعاتی تخصصی در حوزه ای که دوست دارمش.

مثلا در هر روز،چقدر وقت آزاد پیدا میکنم؟اصلا هرچقدر.در همان مدت زمان یکی از کتاب های کنکور را بردارم،بخوانم و البته سعی کنم مطالب را به خاطر بسپارم.رفته رفته،اگر که در این امر،پیوستگی وتداوم داشته باشم،به جایی خواهم رسید که احساس کنم واقعا با یک دانشجوی کارشناسی ادبیات،تفاوت چندانی ندارم.(جز در برخی موارد که فقط از طریق تحصیل در دانشگاه به دست می آید و انکار ناپذیر است)

آن روز نمی دانم من در چند سالگی ام ایستاده باشم.مهم نیست.اما در هر سنی هم که باشم،می توانم با خیال راحت در کنکور ارشد شرکت کنم.در حالی که کارم را دارم.زبانم را تقویت کرده ام و از هیچ چیز زندگی ام نزده ام.

اصلا آمدیم و کنکور به کلی برداشته شد.اصلا شاید گفتند شما که مهندسی خوانده ای اجازه ی ورود به ادبیات نداری و قوانین با چند سال پیش،فرق کرده است.خب بگویند.من سراغ کتاب های تخصصی مقطع ارشد خواهم رفت و همین روند را درباره ی آن ها تکرار خواهم کرد.

خواستم با فکر منطقی تماس بگیرم و بگویم که چقدر از او ممنونم.اما...فکر منطقی خودش همه چیز را در ذهنم خوانده بود...او،در جای دیگری جز ذهن من نبود.دیگر نیازی به تماس نبود...

۹۷/۰۷/۲۷
یاس گل

نظرات  (۷)

سلااام!
یاسمن !میگم یه فکر شاید کنکور سراسری انسانی گزینه ی مناسبی برات باشه!رقابت توش زیاد نیست به اضافه ی اینکه زبان خوندنت هرچقدر زیادم باشه بهش لطمه نمیزنه که هیچ یه امتیاز مثبت هم هست.
راحت میتونی ادبیات پیوسته قبول شی.

اگه دوست داشتی میتونی بهش فکر کنی!
پاسخ:
زینب ممنونم از پیشنهادت.
ابن نشون میده که تو واقعا دلت می خواد شده در حد یک پیشنهاد  کمکم باشی.
ببین برای منی که چهار سال کارشناسی رو زمان گذاشتم توی یه رشته ی پر از ریاضی و فیزیک و شیمی و سرو کله زدن با این دروس، واقعا سخته.انرژی زیادی رو گذاشتم برای گرفتن لیسانسم و واقعا سخت گذشت از لحاظ دوری مسیر،دفعات رفت و امد در طول هفته و ... .نمیخوام درجا بزنم و برگردم سر نقطه اول.ضمن اینکه خانواده من به سختی راضی شدن برا تغییر رشته تو مقطع ارشد.اصلا خودمم انرژی داشته باشم دیگه هیچ جور نمیشه موافقتشون رو برای از نو خوندن کارشناسی جلب کرد 😁
چقدر عاقلانه
یک تصمیم جدی و شروع جدی‌تر. راستش من هنوز هم توی سرم کاااملا مطمئن نیستم که می‌خوام دامپزشک بشم و این بده. بده چون درست و کامل و اونطور که باید درس نمی‌خونم و خب به کارای مورد علاقه دیگم هم نمی‌رسم. مثلا میشینم به یه سری از پیجای اینستا که تو خونه نشستن و کارهای خانگی که انجام میدن رو خیلی دوست دارن و میفروشن و پول در میارن با حسرت نگاه می‌کنم و از طرفی هم خب دامپزشکی رو نمیشه گفت دوست ندارم. هنوز احساس معلق بودن دارم و این در ترم سه خیلی بده:( 
خیلی خوشبحالت. قدر یک انتخاب جدی و قطعی رو بدون و با همه وجود براش تلاش کن
پاسخ:
آخ بدترین قسمت همینه که آدم انگار درست حسابی به هیچ کار نمیرسه.نه به درس نه به علایق.
البته اینم بگم که من تا ترم سه نمیدونستم صنایع غذایی و دوست دارم یا نه.ترم سه و چهار وقتی کم کم درسای تخصصی شروع شد و تنوعش رو دیدم خوشم اومد و گفتم ولش کن.همین مسیر رو تا ته میرم و تااازه نشستم کلی هم هدف گذاری کردم که مثلا تو صنایع غذایی به فلان جا برسم.اما از ترم 5اینطورا یهو گفتم من چرا در طول ترم نمیشینم پای درسام؟چرا مشتاقش نیستم؟اینطوری که شب امتحانی نمیشه به اون هدف بزرگه رسید.چون اصلا نمره خوبم بگیرم مطالبش ترم بعد از ذهنم پریده.کم کم هی اون احساس"من مال اینجا نیستم" قوی شد از نو و دیدم نه.مثل اینکه باید ببینم واقعا دنبال چی ام...
ولی حالا میگی ها.تو هم سوارکاری میری هم گلدوزی میکنی.خیلی خوب داری از وقتات استفاده می کنی.تازه کربلا هم داری میری 😢

الان زبان خوندنم رو تموم کردم و اومدم یه سری به وبلاگت بزنم....

فقط میتونم بهت بگم:راهی که آدم با دقت  خودش انتخاب کنه و بره،بهتر از راهیه که بر اساس حرف دیگران انتخاب بشه و با اجبار رفته بشه...خیلی خوشحالم از انتخابت...همین!
پاسخ:
ممنونم ازت متینا
اتفاقا منتظر بودم که بیای و بخونی این پست رو
۰۱ آبان ۹۷ ، ۱۹:۴۲ جوجه، ولی تیغی
حرفه ای بنویس و ما رو در جریان بزار دوست حرفه ای من ~>_<~
پاسخ:
آره حتما اگر موفقیتی به دست بیارم میگم 😁 منو که میشناسی
چه تصمیم خوبی
واقعا عالیه
موفق باشید
پاسخ:
تشکر تشکر
همچنین
آخ یاسمن! منطقی فکر کردن کار سختیه واقعن... 
من در نظر اطرافیانم یه آدم منطقی ام که کارایی که میکنم تقریبا همشون درستن... خب البته که من خبلی منطقی فکر می کنم! اما چیزای مهم زندگیمو به غیر منطقی ترین شکل ممکن انتخاب می کنم. خیلی احساسی و بر پایه استدلال هایی که به عقل هیشکی نمیرسه... و البته میدونم در نهایت گند میزنم به کل زندگیم با این کارا:دی
پاسخ:
نیکو
اوووم
دلم تنگت شد
بلند شم بیام وبت بابا
لعنتی خیلی سن حساسیه این 25 و 26 سالگی!
لعنت به این کنکور و سربازی و روزمرگی و ... که نمیذاره بفهمیم واقعا چی از زندگی میخوایم...
پاسخ:
فکر می کنم اونی که تو چنین شرایطی راه رو پیدا کنه و بفهمه چی می خواد واقعا زندگی کردن رو میفهمه و یاد میگیره

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">