مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
سه شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۲۸ ق.ظ

کجاست سلیمان نبی؟!

آن روز

درخت متولد شد،

فضا برای سکونت انسان ها در شهر، کم!!!

به جرم رشد نابه جا،دادگاه حکم اعدام درخت را صادر کرد ...

در طلوع یکی از روزهای خاکستری شهر،مهر بر روزنه های درخت کوبیدند و دست نوشته ای بر تنه اش:

"جهت عبرت سایر نباتات"

درخت در دل آهی کشید.

اشک های خود را به زمین سپرد و با پرندگان وداعی جانسوز سر گرفت.

کمی بعد از ریشه نابودش کردند و ...

 تمام

............

فردای آن روز

آدم هایی با البسه و کلاه هایی عجیب به سمت مزار درخت،روانه شدند.

.............

یک سال و اندی پس از آن روز

آپارتمانی شیک و امروزی با شعار «خانه سبز» قد علم کرده بود...آن هم درست جایی که صدای تنفس درخت قطع شده بود.

آدم ها خانه دار شدند ...

پرنده ها بی خانمان ...

دیگر اشک های درخت  هم به مرکز زمین رسیده بود که ناگهان......

.........

زمین از سردی اشک ها به خود لرزید.

دیوارهای آپارتمان نوساز ترک برداشته بود ....

 

سخن مسافر:باید خانه ای ساخت برای پرنده ی بی خانمان

پرنده ها مدام بی قراری میکنند

به گمانم سلیمان نبی را میخواهند!

 

۹۳/۰۳/۲۷
یاس گل

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">