مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ایمان» ثبت شده است

شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۴:۴۶ ب.ظ

این یک گزارش هواشناسی نیست

ان روز برای انجام کاری از خانه خارج شده بودم.

باد سردی می وزید و خورشید نیز در نقطه ای از آسمان،بی مزاحمت ابرها،تمام قد می درخشید.می گویم تمام قد چون آسمان آبی بود،پاک بود،شفاف بود.آن روز آسمان تهران پس از روزها خاک خوردگی و به سرفه افتادن های مداوم از فرط آلودگی،به سان بیماری که تازه بهبودی را بازیافته است،خوب بود،زیبا بود،دوست داشتنی بود و سرزنده و شاداب.از خوش آوازی پرنده ها نیز این را میشد که فهمید.

راستش را بخواهید برای چشم های منِ شهری زده،تماشای آبیِ چنین آسمانی شگفت انگیز بود.آسمان از جایش تکان نخورده بود اما به طرز عجیبی نزدیک بود!

شاید اگر صدای بوق ماشین ها نبود،اگر ساختمان های بلند قامت و ژیگانتیسمی،سد راه چشم هایم نمی شدند احساس می کردم که اصلا ان روز در خود خود آسمانم!

فکر میکنم مدتی از آن روزها گذشته بود .شاید هم همان روز بود،دقیق خاطرم نیست اما در دالانی تاریک از ذهنم،پی بردن به رابطه ای عجیب میان فاصله ما و آسمان و خدا روشن شد.یعنی چه؟یعنی کمی به اوضاع و احوال دلم نگریستم.به اینکه چقدر هوای دلم پاک است؟چه مدت است که آسمان دلم وضعیت هشدار را رد کرده است و من هنوز که هنوز است برای بهبود وضعیت آن،طرحی،برنامه ای،نقشه ای ارائه نداده ام؟

یک نفر می گفت اگر دلت به نور خدا روشن شود باور کن که هیچ تاریکی،هیچ ظلمتی تو را از راهی که رفته ای بازنمی گرداند.راست هم می گفت .

آسمان دلم اگر که پاک شود،اگر که شفاف شود،خدا بی آنکه از جای همیشگی اش در این دل تکان بخورد،نزدیک میشودَم.درست مثل همین آسمان به چشم هایم.

...

بادها را صدا کنید.

و لطفا کمی باران!

این هوا به خروج از وضعیت هشدار نیازمند است ...

۱۰ نظر ۱۰ بهمن ۹۴ ، ۱۶:۴۶
یاس گل