مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خوزستان» ثبت شده است

جمعه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۲۷ ق.ظ

خوزستان دارد درد میکشد!

شهر،خسته از پایان یک جنگ، بازگشته بود.

جنگی که تمام تنش ،به خون ،رنگ کرده بود.

جنگی که بسیار مردمانش،از آغوش او،دزدیده بود،

 یا پیش چشمش ،به نیستی ،به نابودی ،کشانیده بود!

شهر خسته بود ،از جنگ با ناکسان زمانی که به خاکش حمله ور شدند.


مردم شتافتند ،بر التیام زخم های عمیق او بعد جنگ.

شهر بوسه زد، هر دم،دانه به دانه، دست مردمش!


چندی گذشت.


شهر خفته بود،زیر غباری که دمادم بر او وزیده بود.

گه گاه سرفه ای،گاهی نفس چه تنگ!

دلتنگ شد از ندیدنِ شفافِ مردمش!

از ماسک های بر دهان زده،از این هوای سخت!


ابری دلش گرفت.بارید،گریه کرد بر روزگار شهر.اما...چه گریه ای؟!

خواب از سرش پرید!فریاد زد که ابر!...بر من نبار عزیز!

حالم وخیم! لیک...

بعدش چه شد؟هی داد بگذریم.

خاموشی و سکوت.

برق از تمام شهر،رخت بسته بود.


شهرخسته بود...

آن شهر به گریه،به نفس،

قلبش به درد،

آری عرق به جبین شهر ،

آن شهر به شرمساری از آن مهربان مردمان خودش اوفتاده بود.


براده های یک ذهن:

این پست برای خوزستان است.برای خوزستان و مردش.

راستی!فریادهای ″نه لبنانی ام نه یمنی بلکه خوزستانی ام"بیشتر شبیه آمادگی برای یک جدال لفظی با گروهی دیگر است.

شباهتی به یک دلسوزی واقعی برای خوزستان ندارد.

۴ نظر ۲۹ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۲۷
یاس گل