مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهرام شکیبا» ثبت شده است

ابتدای سال تصمیم بر آن شد که سالی متفاوت را در پیش گیرم.این که هرگاه سخن از نوشتن بود تنها به سال های نوجوانی ام و کسب نشان خبرنگار برتر از دوچرخه افتخار می کردم نوعی نقطه ضعف بود.نقطه ضعف بود که پس از آن هیچ اتفاق بزرگ و پر سر و صدای دیگری رخ نداده بود.نوشتن همچنان ادامه داشت.به شیوه هایی مختلف.اما خبر از کسب عنوان و مقامی تازه نبود.

همچون موجی سینوسی گویی در نقطه minimum قرار گرفته بودم.

اما در دلم افتاد که حالا وقت بازگشت و صعود فرا رسیده است.وقت آنکه دوباره خود را ثابت کنی.باور کنی که این همه سال نوشتن و نوشتن و نوشتن بی فایده نبوده و نیست.

از ابتدای سال در برخی جشنواره ها شرکت نمودم و در انتظار رسیدن پاسخ ها و نتایج بودم.

تا آنکه ماه،ماه رمضان شد.ماه بندگی...در شبکه دو سیما به طور مداوم خبر از برگزاری جشنواره ای بود تحت عنوان:"با هم برای هم" جشنواره فیلم،عکس و دلنوشته با موضوع ماه رمضان...

با آنکه دل در طلب نوشتن بود اما واژگان آماده چینش نبودند.گذشت و در همان روزهای آغازین ماه درست جایی که دلم لرزید و حال دلم دگرگون شد واژگان به تمنا درآمدند برای نوشته شدن،به نمایش در آمدن...چینش صفوف...

نوشتمشان...

و همان روز برای جشنواره ارسال شد.پس از آن دو اثر دیگر نیز ارسال شد.

هر روز عصر شبکه دو سیما به پخش آثار رسیده می پرداخت و این جشنواره برای من اولین جشنواره ای بود که شرکت کنندگان می توانستند در حین جشنواره از آثار دیگر شرکت کنندگان نیز مطلع شوند،بشنوندشان و تجربه بگیرند.

روزها گذشت و به ایام اعلام راه یافتگان به بخش نهایی رسیدیم.

در بخش فیلم و عکس راه یافتگان در فضای مجازی معرفی شدند اما از بخش دلنوشته خبری نبود.

شواهد نشان می داد که برنده نشده ای.که اگر چنین بود تاکنون تماسی با تو گرفته می شد.

باورش برایم سخت بود.می دانستم که در حد اول شدن نیستم.اما یعنی حتی در میان راه یافتگان به بخش نهایی نیز نبوده ام؟

سه روز پی در پی در تب و تاب این افکار گذشت.در دلهره.در ناباوری.چیزی در ته دلم میگفت نه ... ممکن نیست...باور نکن...اما واقعیت این بود که با من تماسی گرفته نشده بود.

و بالاخره روز اختتامیه فرا رسید.برنامه به طور زنده از شبکه دو سیما پخش شد.نفرات برتر بخش عکس و فیلم در برنامه حاضر شدند.

به بخش دلنوشته ها که رسید کاشف به عمل آمدیم که داور این بخش،نویسنده و شاعر جناب آقای شهرام شکیبا بوده اند.شهرام شکیبا طی تماسی تلفنی با برنامه از داوری و ملاک های انتخاب سخن گفت.از اینکه از نگاه او چند نویسنده خوب در میان آثار پیدا شده اند و به گفته مجری برنامه یعنی محمودرضا قدیریان،صدا و سیما می تواند از این افراد استفاده نماید...

در دل بر اندوهم افزوده شد.بر اندوهی که میگفت حیف...تو...انتخاب...نشدی...

مجری به اعلام نفرات پرداخت.

در مقام سوم به طور مشترک دو نفر انتخاب شدند.

به نفر دوم رسیدند ...

...

پدر دست میزد و میگفت آفرین

مادر گویی که بخواهد مرا به خود بیاورد میگفت تو!تو برنده شدی.

خواهرم در اتاق خبر عنوان دومی را به مادربزرگ می داد و دوستی پیامک تبریک می فرستاد...!

...

همچنان بی هیچ حرفی به قاب تلویزیون چشم دوخته بودم و به خداوندی می اندیشیدم که از ابتدای سال هوای دلم و خواسته های دلم را داشت...به کسب عنوان پس از 6 سال...



براده های یک ذهن:

خداوند از در پشتی وارد می شود و تو را غافلگیر می کند!

۹ نظر ۱۸ تیر ۹۵ ، ۱۱:۲۸
یاس گل