مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پستچی» ثبت شده است

دوشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۵۶ ب.ظ

ساختارشکنان دنیای فناوری

راستش با آنکه تصمیم سختی بود،در نهایت بر آن شدم دیگر برای هرکس،به اندازه ای که برایم مهر خرج می کند،مهربانی کنار بگذارم.نهایت نهایتش کمی بیشتر از او نه آنکه به مانند گذشته،خیلی خیلی بیشتر از او!
شما نمی دانید که یک آدم وقتی که بارهای بار،به دیگران محبت نثار می کند و عشق،وقتی که به سختی تنها نیمی از آن همه انرژی را باز پس می گیرد،روح و روانِ او،چگونه دچار فرسایش و ساییدگی می شود!چگونه...
من پیامبر نیستم که یارای این همه دریافت نامهربانی ام باشد در جواب مهر!
این شد که دیگر کاری خارج از ظرفیتم برای دیگری انجام نمی دهم که بعد به خاطر قدرناشناسی اش غصه ام باشد.
بگذریم.
خبر جدید آنکه؛در کنار رفیق خراسانی
عزیز،یار مهربانی از دیار آذربایجان شرقی نیز،به جمع نامه بنویس هایمان اضافه شده.
و حدس می زنم تا انتها نیز،همین دو دوست،برای روزگار نامه نویسی ام باقی بمانند.نامه ی اول اسماء من،آنقدر محکم و راسخ بود که بتوان با اطمینان این را گفت و در کنار زینب قرارش داد.
حالا ما باانگیزه تر از گذشته،ساختارشکنان دنیای فناوری خواهیم بود.
انسان هایی که در قرن 21برای هم نامه می نویسند و به صندوق های پست سلامی گرم روانه می کنند و  به پستچی ها درود می فرستند...




۵ نظر ۰۱ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۵۶
یاس گل
يكشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۰۳ ق.ظ

یک روز پستچی ها به خانه مان باز می گردند

همیشه دلم یک صندوق نامه میخواست.از همین صندوق هایی که روی درب خانه ها تعبیه شده و روی آن،دریچه کوچکی ست برای انداختن نامه به داخل آن.دلم چنین می خواست که به سلیقه خود،در روزگاری که این صندوق ها خاک می خورند،روی آن طرحی متفاوت پیاده کنم.چنان که هر رهگذری با خود بگوید،خوش به حالشان!چه صندوقی!یعنی نامه های متشخصی به این منزل در رفت و آمدند؟
آن وقت دلم ذوق می کرد برای هر صبح و کلید انداختن در قفل آن و باز کردنش.برای رسیدن به پاسخ این پرسش که آیا پستچی حوالی خانه مان آمده است یا نه؟نامه ای به دستم رسیده است یا نه!از چه کس؟از کدامین مبدا؟
اما هیچ وقتِ هیچوقت،صندوق نامه ای بر درب خانه مان نبود.نامه ای هم اگر که می رسید،پستچی زنگ می زد و می گفت:خانوم!نامه دارید.
از خیر صندوق بگذریم.اصلا همین که نامه ای در عصر ارتباطات مجازی به دستت رسد یعنی که اصل جنست قدیمی است.نوستالژیک است.بر می گردد نَسَبت به آن دورهای دور.حال در هر سن و سالی که می خواهی باش!
یک وقت هایی پستچی گذرش به این خانه کم نبود.آشنا بود با این خیابان و کوچه هاش.
تا وقتی که دوستی از خراسان و دوست دیگری از لرستان،قلمشان به نوشتن بود.دستشان...انتظار برای دریافت پاسخ نامه ات به درازا نمی کشید.
راستش را بگویم؟اشتباه نشود.این اصلا تعریف از خود نیست.بلکه یک حسادت من به من است!حسودی ام می شود به هر دوی آن ها.به هر دوی آن ها که از جانب این من،به واسطه ی این من،گذر پستچی ها به در خانه هاشان کم نیست!که ذوق می کنند هربار با رسیدن یک نامه بر درب منزلشان.
البته این مسئله هم هست که آن ها احتمالا به اندازه منِ فرستنده،تجربه ی ذوق ارسال نامه ها و بسته های هدیه پستی برای دوستانشان را ندارند!حیف آن ها!!
بگذریم.
اگر که در سر نامه ای هوای رسیدن به من نیست،گله ای نیست.
من دفتر خاطراتی دارم که برای من یک بابالنگ دراز،یک جودی آبوت،یک نمی دانم چه کسِ برآمده از خیال بوده و هست.
نامه های من هر روز در این دفتر از مبدا من پست می شوند به مقصد من!
قربان این خودم جانِ خودم بروم من!!!!



۱ نظر ۰۶ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۰۳
یاس گل