مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «چ» ثبت شده است

جمعه, ۷ فروردين ۱۳۹۴، ۱۲:۰۰ ق.ظ

چ مثل چمران

دست در رویاهایم می برم،

زیر و رو میکنم این خواب های آشفته را،

نمی یابمت!

این عادت هر روزه ی من است،

که خود را،

جایی میان خواب ها جا بگذارم.

شبانگاهان،

آن قدر در رویای این و آن سرک بکشم،

تا بالاخره،

در روشنای ذهن کسی،

بازیابم تو را.

هیس!

این صدای مناجات تو است،

که از دالان خواب های کسی به گوش می رسد؟! :

 

"... همیشه در خلوت شب های تار با او راز و نیاز می کنم.همیشه دلم از شور عشقش می سوزد،می تپد و می لرزد.اما،اما هیچگاه رو در رو و بی پرده در مقابل او ننشسته ام.شرم دارم که در مقابلش بنشینم و در دلم و جانم چیز دیگری جز او وجود داشته باشد ..."

 

من دلباخته ی همین بی قید و بند زندگی کردن های توام.

شیفته ی "من مرد زندگی نیستم"های تو!

هر روز اندک اندک از من کم میشود.

و من،

به این آب رفتن های وجود،ادامه خواهم داد.

اگر روزی تمام شدم،

ذره ذره مرا،

در خواب ها جستجو کن... 



براده های یک ذهن:

چریک باشی و این قدر عاشق!

۱۲ نظر ۰۷ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۰۰
یاس گل