مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «چهارشنبه سوری» ثبت شده است

دوشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۳، ۰۶:۰۰ ب.ظ

آخرین چهارشنبه سال

هیزم،کاسه،قاشق و...

همه چیز برای چهارشنبه آخر سال آماده است،فقط ...!

این گونه که نمی شود.می شناسی مرا!

البته میان این همه قاشق زن،باید هم بشناسی مرا تا کاسه ام را متفاوت تر از دیگران پر کنی.

اما دیگران که نباید شناسایی ام کنند.آن وقت بی تردید می فهمند که میان من و تو چه رازها که نهفته است.

پارچه سفیدی را بر می دارم و شروع می کنم به سوراخ کردن بخشی از آن که درست رو به روی چشم هایم قرار می گیرد.

هنگامه ی باز کردن در که فرا می رسد باید ببینم چهره ی معصومت را. مگر چند نفر در این شهر شبیه تواند؟!

شاید اصلا تو هم مرا از همین برق چشم هایم بشناسی.

اما نه...کافی نیست.کار است دیگر.اصلا آمدیم و در آن تاریکی شب چشم هایم را ندیدی،به خاطر نیاوردی،گم کردی مرا!

باید نشانه ی دیگری از خود بر روی پارچه نقاشی کنم.

مثلا یک قلب قرمز کوچک.

انگشتم را درون رنگ می برم و بلافاصله روی پارچه قلب کوچکی را به تصویر می کشم.کمی ناشیانه شد.اما خوب است.

حتی باید ریتم قاشق زدن امسالم را هم تغییر دهم.آن هم به گونه ای که دیگر برایت جای تردید نباشد.خاطرت جمع شود که زیر این پارچه"منم"که پنهان گشته ام از انظار.پنهان شده ام،که نه از تو...از دیگران...

حتم دارم تو هم امشب چشم به کوچه ها دوخته ای.

کم کم آتش های کوچکی در کوچه روشن می شود.

و بعد...

وقتی تمام کوچه را برای قاشق زنان خلوت کرده باشند به دیدار تو خواهم آمد.

مبادا برایم تنها شکلات و شیرینی و آجیل کنار بگذاری خوب من!

من

در انتظار پر کردن این کاسه،از عشق لبریز توأم ... .


براده های یک ذهن:

دلمان خوش است به احیای سنت ها در تخیلاتمان.اگر که صدای این انفجارهای مهیب بگذارند!

آن سوی روزنه:

[همه چیز درباره مراسم های چهارشنبه آخرسال]


۹ نظر ۲۵ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۰۰
یاس گل