بدون شرح
گاهى تو را باید،در میان واژههاى خاموش و نجیب نوشتههایم جا بگذارم.
گمت کنم تا تنها خودم بدانم که کجاى این سیاهمشقها قرارت دادهام.
دلخور نشو!اجبار،دست آدمها را مىبندد.اما این یک اجبار تلخ نیست،بلکه شیرین است.
به شیرینى سرودههاى آخرینم که از تک تک آنها خبردار هستى.
برایت مىنویسم سلامتى...
مىنویسم معنویت،امید...چارهاى نیست.تا اطلاع ثانوى باید با این واژهها مراقبت باشم.
بایستى آنقدر بنویسم،آنقدر به این نوشتهها وسعت دهم،تا محل سکونت فعلىات- که در میان همین کلمات است- کوچک و تاریک نباشد!
نام خودم را هم به آنها اضافه مىکنم تا تنهایى،براى همیشه در ذهنت رنگ ببازد.
بیا آرزویى بکنیم...
آرزو کنیم که روزى از دل این واژهها،پر غرور بیرون بیایى.
بیایى و فریادوار،حضورت را در زندگى جارى کنى....