چند وقت پیش،به آن ها گفتم:بیایید یک روز برویم کافه پلاتینیوم.
گفتند:ببینیم چطور می شود.
یا همین را گفتند یا یک چیزی در همین مایه ها.
دیروز یا شاید هم امروز،با خودم گفتم:ماه رمضان شد.حالا که نشد همدیگر را ببینیم باشد برای تابستان.
داشتم پست های جدید بچه ها را نگاه می کردم که رسیدم به یک عکس دسته جمعی.همه بودند.فاطمه ها بودند.باقی بچه ها نیز.
فکر کردم لابد عکس مال خیلی وقت پیش ها است.فهمیدم که نه.مال همین امروز است.همین چند دقیقه پیش...
جا خوردم.مثل بچه های دو ساله دلم گرفت.هی گفتم بریز داخل خودت.بروز نده.لب به گله و شکایت باز نکن.
دیدم نمی شود.گفتم.حرف دلم را گفتم.
احساس کردم که حالم کمی بهتر شد از اینکه نگذاشتم روی دلم تلنبار شود.
به زینب پیام دادم و نوشتم:کاش پیش من بودی.
بعد با خودم فکر کردم آیا آدم تنهایی هستم؟نه...نبودم.
اینکه بچه ها برای یک دیدار مرا دعوت نکرده بودند به معنای تنهایی من نبود.
بعد با خودم گفتم خب پس وقتی تنها نیستم چرا باید ناراحت باشم؟
فاطمه ها پیام دادند.
پیامشان را خواندم.
فکر کنم حالا باید بروم و بنویسم:طوری نیست بچه ها!خب نشد.حالا هم که گذشت.اما خوب شد که با شما مطرحش کردم وگرنه توی دلم باد میکرد.
اخبار،گزارش آقای حسینی بای را نشان می دهد.سراغ داوطلبان کنکور کارشناسی ارشد رفته است و به رسم هرسال با تعدادی از آن ها مصاحبه می کند.از بین تمامی آن ها،در دلم آن دو نفری را تحسین میکنم که یکی 12 ماه برای این کنکور آمادگی کسب کرده و دیگری که می گوید باید تحصیل را ادامه داد.در ذهنم جمله ای که پیش تر از فردی دیگر شنیده بودم تکرار می شود:برای اعتلای ژاپن! و ایران را جانشین ژاپن می کنم و در دل می گویم:برای اعتلای ایران.
دلم می خواهد از الان تا صبح فردا بارها صوت ارسالی فرناز را گوش کنم.دعاهای او را،انرژی های او را...و بعد بار دیگر به او غبطه بخورم و در دل بهترین ها را برایش از خدا طالب شوم.
دیگر چیزی به کنکور فردا صبح نمانده است.کمی از گلستان سعدی را باید مرور کنم.کمی هم از بدیع.
یاد صحبت های دیروز طبیب می افتم:درس خوندن خوبه ولی نه با اضطراب.
به این فکر میکنم چرا گفت می توانی در خانه هم بنشینی و درس بخوانی!این را به خاطر مزاجم و اضطراب من میگفت یا واقعا عقیده ش این بود؟
از دیروز به حرف های او فکر کردم.فکر کردم و فکر کردم.بعد آرامشی وجودم را گرفت.قبل از ورود به اتاقش به خدا گفته بودم که من به دیدار تو می آیم.این تویی که از زبان طبیب حرف میزنی.و از این رو آرامشی وجودم را گرفت.
اینکه مهم نیست در آزمون 1397 چه پیش آید.اگر که روزی من قبولی در کنکور امسال باشد پس یقینا با توجه به تلاشم پذیرفته خواهم شد و اگر که نه ... :
به نانهاده دست نرسد و نهاده هرجا که هست برسد.
این را سعدی می گوید.نهاده یعنی آنچه که روزی آدمی ست.
تا فردا صبح چیزی نمانده است.باید بروم کمی بدیع بخوانم.کمی بیشتر گلستان سعدی.باید صوت ارسالی فرناز را بارهای بار گوش کنم و ... .