مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

پنجشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۸، ۱۱:۲۸ ق.ظ

دنیای واقعی کوچک ما

نوار کاست قدیمی فریدون آسرایی را گذاشته ام روی پخش و دارم "آهای خوشگل عاشق" او را گوش می دهم.

این روزها دیگر کتاب خاصی برای کنکور دستم نیست و تا چند روز آینده که باید کتاب تست و درسنامه تهیه کنم فرصت دارم تا کمی بیشتر زبان بخوانم.انگیزه ام برای ادامه دادن زبان انگلیسی قوی تر شده.در این خصوص آدم های زیادی تاثیر گذار بوده اند که برخی هاشان حتی روحشان هم خبر ندارد در زندگی یک نفر دیگر چقدر تاثیرگذارند.متینا،زینب،زهرا،لئوپاردی و ... .

آنقدر آموختن زبان دوم برایم هیجان انگیز شده است که اگر انگلیسی را تا سی سالگی با موفقیت و رسیدن به تسلط کامل پشت سر بگذارم،می روم سراغ زبان سوم.

اینستاگرام همچنان قطع است.دیشب با خودم فکر می کردم که اگر راستی راستی وصل نشود چه خواهد شد؟و ناگهان احساس کردم چقدر از تعداد نفرهای حاضر در زندگی ام کم خواهد شد.دریافتم که چقدر تعدادِ آدم های مجازی در زندگی ِاغلب ما بیشتر است.که چقدر دنیای واقعی ما کوچک است و دنیای اینترنتی ما بزرگ.

اولش حس کردم که از دست دادن بعضی از آدم های اینستاگرام واقعا برایم تلخ خواهد بود.اما بعد...دیدم که نه.زندگی همین است.همین چند روزی که همه ی ما در قطعی شبکه های پرطرفدار خارجی به سر بردیم و فهمیدیم چند نفر از دوستانمان واقعا به یادمان هستند و احوالمان را می پرسند.زندگی واقعی یعنی همین روزها.همین روزها که دچار به آنیم.

حالا نوار کاست هم روی آهنگ دیگری رفته و فریدون آسرایی با سوز -و البته با آهنگ فوق العاده ای از بهروز صفاریان-می خوانَد:

غریبه آی غریبه آی غریبه

ببین دنیا پر از رنج و فریبه

غریبه آی غریبه آی غریبه

دلم تنگه غریبه آی غریبه

۷ نظر ۳۰ آبان ۹۸ ، ۱۱:۲۸
یاس گل
چهارشنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۸، ۰۴:۲۲ ب.ظ

بی اینستاگرامی

هیچ وقت گمان نمی کردم که روزی دلم برای برخی صفحه ها هم تنگ شود...

 

براده های یک ذهن:

اتفاقا خوشحالم که دلتنگی را برای دیگر بار تجربه می کنم.آنقدر از یکدیگر باخبر بودیم که یادمان رفته بود گاهی برای هم دلتنگ شویم

۴ نظر ۲۹ آبان ۹۸ ، ۱۶:۲۲
یاس گل
پنجشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۸، ۰۲:۳۵ ب.ظ

سلام بر دوستی های تازه

هیچ کس از روزهای در پیش رویش چیز زیادی نمی داند.آن چیزهایی هم که می داند و به خیال خودش از آن ها آگاه است مربوط می شود به سرانجام احتمالی رویاها و آرزوها و اهداف خودش.مربوط می شود به تصویری که از آینده اش در نظر دارد.

روزی که با او در یک جای مشترک درس می خواندم،فکرش را نمی کردم که پس از آن سال و پس از کنکور دیگر هرگز ارتباط دنباله داری میانمان شکل بگیرد و دوباره ببینمش.همانطور که پس از آن سال دیگر هیچکس را ندیدم و جز خاطره ای پررنگ از دوستی با چند نفرشان،چیزی برایم باقی نماند.

به گمانم شش هفت سالی گذشت.یک روز که شبیه به بارهای پیش از آن،دلتنگش شده بودم تصمیم گرفتم این دلتنگی را در حد یک احساس باقی نگذارم و شماره اش را پیدا کنم و به او پیامی دهم.این کار را هم کردم و حالا چقدر راضی ام از این کار.

ما امروز یعنی در اولین فرصت ممکن بعد از آن پیام،یکدیگر را دیدیم.در حالی که او راه یک ساعته ای را برای این دیدار پشت سر گذاشته بود.

امروز دوباره به یکدیگر رسیدیم در حالی که چیزهای مشترک زیادی میانمان به وجود آمده بود.

آنقدر حرف برای گفتن داشتم که عبور دقیقه ها از میانمان یا شاید هم عبور ما از دقیقه ها را حس نمی کردم.زمان دچار بی معنایی و بی هویتی خاصی شده بود.

یاد آن صحبت از جوئل اوستین افتادم که می گفت وقتی کسی از زندگیتان خارج می شود نباید از این موضوع ناراحت شوید چرا که خداوند خوب می داند در کجای زمان و مکان آدم دیگری را جایگزین کند.آدمی که برای قرار گرفتن در مسیر زندگی و اهداف شما در هماهنگی بیشتری نسبت به سایرین است.

امروز حس کردم کسی مرا بیشتر از دوستان امروزم می فهمد.

و حالا به روی روزهای جدید حضور او در زندگی ام لبخند می زنم و سعی می کنم به عمر این دوستی چندان فکر نکنم.حضور او برای هرمدت که باشد برایم دلخواه و شیرین خواهد بود.

۲ نظر ۱۶ آبان ۹۸ ، ۱۴:۳۵
یاس گل