مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی

۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

سه شنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۵۸ ب.ظ

تنها سه روز!

بیایند و بگویند:تنها سه روز  فرصت باقی ست!سه روز برای آنکه بگویی،تمامِ آنچه که در طول سه سال ندیدنشان نگفته ای.

و تو ندانی از کجای نبودن هایشان،از کجای نبودن هایت،آغاز کنی!

حرف بزنی،حرف‌بزنی،حرف بزنی و جایی میان کلامت ببینی رشته ی کلام از دست داده ی.بترسی...از روزی که تمام شود و تو هنوز ناگفته هایت در گلو تمام نشده باشند.

ندانی گله از که باید کرد؟از آن ها ؟که در روزهای نخست آشنایی تان،تو را  کمتر دیدند و از دست حساسیت عجیب و بی انتهای تو ندانستند چگونه رهایی باید؟یا گله از خود ؟که بسیار ایام گذشت و در پی پیوستن مجدد به جمعشان بر نیامدی و دوستانی دیگر برگزیدی؟

یا شاید هم ... هیچکدام.هیچ یک.گله از روزگار...

تنها سه روز فرصت باقی ست.به اندازه 3 سه شنبه دیگر ،که بر سر کلاس ببینیِ شان و آنقدرحرف برای گفتن میانتان باشد که حتی در کلاس زمزمه نجواهایتان به گوش دیوارها برسد...


براده های یک ذهن:

الهام،سونیا،ساره و شبنم...دوستی ما در اواسط کارشناسی کمرنگ شد.بنا به دلایل مختلف...و حالا در آخرین تابستان مقطع کارشناسی دوباره کنار هم هستیم.دریغا که فرصت اندک است و حرف هایمان بسیار.

به زودی عکسی به این پست اضافه خواهد شد


۵ نظر ۰۵ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۵۸
یاس گل
جمعه, ۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۰۰ ب.ظ

مرد


تا دیروز کسی در این خانه چشم باز می کرد ،که عطر نفس هایش خانه را در زمستان گرم و در تابستان خنک می نمود.

حلاوت کلامش برای صرف یک استکان چای کافی بود در آغاز هر روز.

روشنایی می پاشید با هر نگاهش به آدمی و خود، خورشید بی غروب زندگی زن بود.

باور کن ساده نیست که از ساعتی به بعد هرچه فریاد کنی نامش را ،از دهانش هیچ بیرون نریزد جز سکوتی بی انتها.

ساده نیست ببینی جسم بی جانی را که کنار تو افتاده ست ،و حالا با بسته شدن چشم هایش، آرام آرام خاموشی از اطراف او ،به سرتاسر زندگی ات سرایت کند ،و دیگر هیچ نبینی جز رویای روشنایی بخش چشم های او را...

ساده نیست برای دخترت از ساعتی به بعد، ترجمان هر دو واژه ی مادر و پدر باشی...

ساده نیست نیمه شبِ زنی،که با رویای چرخش کلید و دیدن مجدد قامت مرد در چهارچوبِ در،شبش تمام شود و صبح او آغاز ...

ساده نیست میانه ی تابستانِ هر سال برای زنی،که از حرارت یک رویداد اول مردادی ذوب می شود و از فردای آن،دوباره آغاز.

باور کن ساده نیست زنی بدون چنین "مرد" زیستن را...

براده های یک ذهن:

صفحه اش را درد دل ها پر کرده اند.ساده نگذریم از کنار این مسئله.یک زن وقتی نزدیک سالگرد شهادت همسرش زیاد بنویسد یعنی...


عکس از وب سایت rezaeenejad.ir

۰ نظر ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۰۰
یاس گل