مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی

۶ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

يكشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۶، ۰۲:۲۰ ب.ظ

...

یک وقت ها هست که با خودم می گویم...

...

اصلا هیچ نمی گویم.

بگذریم.

۲ نظر ۲۷ فروردين ۹۶ ، ۱۴:۲۰
یاس گل
چهارشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۳۶ ق.ظ

داستان کوتاه - کش لقمه

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۶ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۳۶
یاس گل
چهارشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۳۰ ق.ظ

داستان کوتاه

حالا تصمیم گرفته ام که داستان های کوتاهی را که پیش از این در جشنواره ها شرکت داده بودم،منتشر کنم.البته فعلا به صورت رمز دار.

انتشار داستان های کوتاه به معنای خالی از ایراد بودن آن ها نیست.بلکه هنوز یک جوجه نویسنده ام که دارد تلاش می کند تا فرارسیدن روزگارِ نویسنده ی واقعی شدنش.

اگر که شما داستان نویسی را پیش گرفته اید و از دانش ادبیات داستانی  بهره مندید،انتقادات تخصصی شما را پذیرا هستم.(دقت کنید که پیش از این اساسا آدم انتقادپذیری نبوده ام و از نقدهایی که بر نوشته هایم می رفت دل چرکین می شدم.اما این بار خود درخواست بیان انتقاداتتان را دارم.فقط لطفا با زبانی نرم!)

اما چنان که در حوزه داستان نویسی در حال حاضر فعالیت چندانی ندارید و کتاب خوان هستید،باز هم پذیرای احساسات شما بعد از خوانش داستان های خود هستم.

با احترامات فراوان


یک جوجه نویسنده

۵ نظر ۱۶ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۳۰
یاس گل
سه شنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۱۱ ب.ظ

پایتخت نابود خواهد شد؟

از چند سال پیش که در کلاس های زمین شناسی مقطع پیش دانشگاهی درباره اش شنیدیم،دیگر درخاطرمان ماندگار شد!

هشدار!زمین لرزه ی احتمالی مهیبی در راه تهران است( البته بهتر آنکه بگوییم قطعی)!

آن روزها چیزهایی درباره اش می شنیدیم اما در میان خودمان پچ پچ می کردیم که احتمالا کمی پیازداغ ماجرا را زیاد کرده اند.می گفتیم قبل تر تجربه یک زلزله در تهران را داشته ایم و آنطور که به یاد می آوریم تنها کمی خاک از در و دیوار خانه ها ریخته بود!

اما این بار می گفتند خسارتی بزرگ در راه تهران است.این همه گسل بزرگ در شهرمان جای گرفته است.خانه های بیشتر تهرانی ها روی گسل است.

امروز که به لطف پخش فیلم سینمایی رسوائی 2،آن زلزله احتمالی مهیب را به خاطر آوردم،بیشتر درباره اش تحقیق کردم!

تیترها خود تکان دهنده بود!پیش بینی های متخصصان ایرانی و خارجی از آنچه که پیش خواهد آمد وحشتناک بود!

بر اساس آنچه که پیش بینی می شود،این زلزله تقریبا پایتخت را به همراه تعداد بسیاری از ساکنان آن نابود خواهد کرد!عوامل مرگ پس از زلزله بماند که خود لرزه بر اندام می اندازد.

از آن بدتر می دانید که چیست؟اینکه از تاریخ احتمالی وقوع هر چند ساله ی این زلزله،چند سالی می گذرد و هرچه این زمان به درازا بکشد،ریشتر زلزله بالاتر خواهد رفت.بالاتر از 7 ریشتر.7 ریشتر با وجود گسل های بسیار مهم در تهران که حتی در برخی منابع تا 9 ریشتر نیز پیش بینی می شود.کافی است خودتان کمی درباره اش جستجو کنید.

خلاصه آنکه اگر تهرانی نیستید که خوشا به حالتان!تهرانی بودن این مصایب را نیز در سرنوشت خواهد داشت.

اگر هم که تهرانی هستید پس بهتر است به مانند من کم کم برای چگونگی جان سالم به در بردن از این زلزله(فاجعه) فکری کنید!

وقوع این زلزله حتمی گردیده است.


براده های یک ذهن:

زلزله ای که در رسوایی 2 به نمایش در آمده بود،به آنچه که پیش بینی می شود،نزدیک است.

۰ نظر ۰۸ فروردين ۹۶ ، ۱۳:۱۱
یاس گل
دوشنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۲۰ ق.ظ

پرندگی

فرق است میانِ نشستن به پای هم صحبتیِ با پرنده ای آماده به پرواز، و گفت و گویِ با آن پرنده که هنوز از پرواز و پرندگی هیچ نداند و با رسالت بال های به روی دوش خویش ناآشناست!

حالیا تو فکر کن به پرنده ای که پریدن نداند...

و خزنده ای که خزیدن،

یا که انسانی،انسانیت!

و از اینجای نامه به بعد،تو پای حرف های پرنده ای بنشین که هنوز از پرواز و پریدن،هیچ نمی داند!!!هیچ...

من فکر می کنم که در این عالم،درون هر موجود،گنجینه هایی به عدالت نهفته است که اگر پای اکتشاف  آن گنج ها به میان آید و هر آنکس قدردان آن چه که اندرون خود یافته است باشد،اتفاقات بدیعی در تمامی دنیا یا که لااقل در زندگی خود خودی هر موجود پدید می آید که دگرگون کننده است،که سازنده،که رسالت آفرین!

بله...این گنجینه ها،رسالت آفرین زندگی شخص می شوند و با این حساب هیچ موجود در عالم نیست که خالی از رسالت باشد! مگر نه؟!

حال سرزمینی را تصور کن که در آن،قریب به اکثریت موجودات،رسالت خویشتن خویش دانسته و در پی آن باشند.چه زیبا سرزمینی!بخوانیمش سرزمین موعود.اصلا خود بهشت!

اما دریغ که چنین سرزمینی در هیچ کجای این کره ی خاکی تاکنون مشهود نبوده است! و این بدین معناست که قریب به اکثریت موجودات غالب انسان ها نه از گنج های درونی خویش باخبرند و نه به طبع از رسالت خویش!

و این می شود سرآغاز چندین ساله ی تمامی درد ها،رنج ها،نداری ها،ظلم رواداری ها،غصه ها،ناامیدی ها...اصلا در یک کلام تمامی سیاهی ها!

خب اگر قرار بر آمدن موعودی از آسمان برای نجات این بشر گرفتار در سیاهی ها باشد،آن موعود،میان تمام سیاهی ها،اگر حتی نقطه ای سپید بیابد،به سمت سپیدی رفته تا با سپیدپوشان بزرگ زمان به سیاه روبی سرتاسر زمین رهسپار شوند.

شاید بپرسی که خب!حالا می خواهی آخر این همه حرف به کجای سخن رسی؟من می گویم بیا که آن نقطه ی سپیدِ میان سیاهی ها،همین جا باشد!همین خاک،همین سرزمین،همین ما!

بیا که ما باشیم همان ها که در پی اکتشاف گنجینه های درونی خویش برآمده اند و سپس در پی رسالت خویش.

لزوما که نباید گنجینه هامان شبیه هم باشد!اصلا همین توجه به تفاوت در استعدادهای درونی ست که نیاز بشریت است.هرکس عهده دار یک گوشه ست.تراکم در یک گوشه ی خاص می شود همان سیاهی مطلق،به دور از سپیدی!

پس مبادا که در پی بی توجهی به گنجینه ی خودت و توجه به گنجینه های سایرین باشی و بر آن راهِ دیگری روی که تو راه بلد آن مسیر نخواهی بود.همان گونه که او،راه بلدِ مسیر تو هرگز نخواهد بود.

در پی خودت باش.واقعیت خودت! و آنگاه ببین که رسالت تو،چگونه جهانی بیافریند.اول برای خودت و سپس برای تن به تن آدمیان!

ببین که سپیدپوشی تو چگونه به چشم آسمان و آسمانیان خوش می آید.

و ببین که چگونه رسالتِ به ظاهر کوچک تو،رسالتی بس عظیم بیافریند!

بگذریم...

حالا بیا و مثل من بنشین و کمی پرنده های آماده به پرواز را نظاره گر باش!

آخر آن ها،برعکس من، راه و رسم چگونه پریدن،راه و رسم چگونه در پی رسالت خویشتن برآمدن را خوب فهمیده اند...

۲ نظر ۰۷ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۲۰
یاس گل
يكشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۰۳ ق.ظ

یک روز پستچی ها به خانه مان باز می گردند

همیشه دلم یک صندوق نامه میخواست.از همین صندوق هایی که روی درب خانه ها تعبیه شده و روی آن،دریچه کوچکی ست برای انداختن نامه به داخل آن.دلم چنین می خواست که به سلیقه خود،در روزگاری که این صندوق ها خاک می خورند،روی آن طرحی متفاوت پیاده کنم.چنان که هر رهگذری با خود بگوید،خوش به حالشان!چه صندوقی!یعنی نامه های متشخصی به این منزل در رفت و آمدند؟
آن وقت دلم ذوق می کرد برای هر صبح و کلید انداختن در قفل آن و باز کردنش.برای رسیدن به پاسخ این پرسش که آیا پستچی حوالی خانه مان آمده است یا نه؟نامه ای به دستم رسیده است یا نه!از چه کس؟از کدامین مبدا؟
اما هیچ وقتِ هیچوقت،صندوق نامه ای بر درب خانه مان نبود.نامه ای هم اگر که می رسید،پستچی زنگ می زد و می گفت:خانوم!نامه دارید.
از خیر صندوق بگذریم.اصلا همین که نامه ای در عصر ارتباطات مجازی به دستت رسد یعنی که اصل جنست قدیمی است.نوستالژیک است.بر می گردد نَسَبت به آن دورهای دور.حال در هر سن و سالی که می خواهی باش!
یک وقت هایی پستچی گذرش به این خانه کم نبود.آشنا بود با این خیابان و کوچه هاش.
تا وقتی که دوستی از خراسان و دوست دیگری از لرستان،قلمشان به نوشتن بود.دستشان...انتظار برای دریافت پاسخ نامه ات به درازا نمی کشید.
راستش را بگویم؟اشتباه نشود.این اصلا تعریف از خود نیست.بلکه یک حسادت من به من است!حسودی ام می شود به هر دوی آن ها.به هر دوی آن ها که از جانب این من،به واسطه ی این من،گذر پستچی ها به در خانه هاشان کم نیست!که ذوق می کنند هربار با رسیدن یک نامه بر درب منزلشان.
البته این مسئله هم هست که آن ها احتمالا به اندازه منِ فرستنده،تجربه ی ذوق ارسال نامه ها و بسته های هدیه پستی برای دوستانشان را ندارند!حیف آن ها!!
بگذریم.
اگر که در سر نامه ای هوای رسیدن به من نیست،گله ای نیست.
من دفتر خاطراتی دارم که برای من یک بابالنگ دراز،یک جودی آبوت،یک نمی دانم چه کسِ برآمده از خیال بوده و هست.
نامه های من هر روز در این دفتر از مبدا من پست می شوند به مقصد من!
قربان این خودم جانِ خودم بروم من!!!!



۱ نظر ۰۶ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۰۳
یاس گل