مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی

۱۰ مطلب با موضوع «از هندوستان» ثبت شده است

پنجشنبه, ۳۰ تیر ۱۴۰۱، ۰۳:۵۰ ب.ظ

تو آخر روزی به شبه قاره سفر خواهی کرد

فکر می‌کنم تنها دوستان خارجی من در اینستاگرام،همان هندوستانی ها هستند.

از سال گذشته تاکنون به تعداد دوستان هندی‌ام اضافه شده است.بیشترِ آن‌هایی که یکدیگر را دنبال می کنیم با زبان فارسی آشنا هستند و همچنین بیشتر آنان مسلمانند.

یکی از آن‌ها دانشجوی دکتری ادبیات فارسی در دانشگاه جواهرلعل است.بیشتر از بقیه‌،پست و استوری فارسی می‌گذارد و البته تنها کسی است که شماره اش را دارم.از آن بچه شیعه های مقید کشمیری است و فقط زمانی که به کتابی خاص یا مطلبی مربوط به زبان فارسی نیاز داشته باشد حرف می‌زند.به همین خاطر هم با خیال راحت نام او را به مخاطبین تلفن همراهم اضافه کردم.

دیگری دانشجوی دکتری علوم سیاسی دانشگاه علیگره است.او هم شیعه است و اهل کشمیر.فارسی نمی داند و راستش را بگویم گفتگو با او به زبان انگلیسی برایم دشوار است.این را به خودش هم گفتم.اما او اعتقاد داشت همین اندازه که می توانم منظورم را برسانم کافی است.او دوست داشت ارتباط ما گسترده تر شود و پیشنهاد داده بود که برای دکتری به هند بروم.اما من ترجیح دادم ارتباطمان فقط محدود به اینستاگرام باشد و شماره تماسش را نپذیرفتم.

چند نفر دیگر هم هستند که یا سنی مذهب اند یا شیعه.یا به طور کل فارسی نمی دانند یا در حد چند کلمه آن را بلدند.

دو نفر استاد ادبیات فارسی دانشگاه های هند هستند.یکی شان استاد همان دانشجویی است که در ابتدا از آن صحبت کردم‌.می دانم که در هند از مرتبه‌ی بالایی برخوردار است و به فارسی هم شعر می گوید.

و دیگری یک بار سپرده بود اگر همایش یا سمیناری درباره زبان فارسی سراغ داشتم به ایشان اطلاع بدهم.

نگار می گفت:یاسمن!تو آخرش یک سفر به هند می روی.

و من هم پیش خودم فکر می کنم بالاخره یک روز به آنجا می روم.بخشی از مسیر زندگی من از هند خواهد گذشت اما دوست دارم زمانی این اتفاق بیفتد که من نیز به مرتبه و جایگاهی در ادبیات کشورم رسیده باشم.

دوست دارم روزی با دست پر به شبه قاره سفر کنم.

۱ نظر ۳۰ تیر ۰۱ ، ۱۵:۵۰
یاس گل
سه شنبه, ۱۶ آذر ۱۴۰۰، ۰۹:۳۰ ب.ظ

به خدا گلایه ای نمی کنم

می روم کلاسورم را برمی دارم تا مطالب نشست "میترائیسم در هند و ایران" را پاکنویس کنم.

هفته ی پیش دانشکده ی نگارگری آن را برگزار کرده بود.دانشجوی نگارگری نبودم اما می توانستم در نشست شرکت کنم و چیزهای جدیدی یاد گرفتم.

 کلاسور را بر می دارم و یک برگه از داخل آن بیرون می افتد.برگه را از روی زمین بر می دارم : طرز تهیه گلاب جامون.

یادم آمد.چهار هفته پیش بود که دستور تهیه اش را از اینترنت برداشتم.این همان دسری بود که تو بارها نامش را آورده بودی و هر بار می گفتی خیلی لزیز است.(لذیذ را با ز می نوشتی.)اما راستش منصور ضابطیانِ ما،در یکی از سفرنامه هایش نوشته بود که از طعم آن اصلا خوشش نیامده است.

نمی دانم اگر یک روز امتحانش کنم آیا طعم آن را دوست خواهم داشت یا مثل ضابطیان،ذائقه ی ایرانی ام با آن جور در نمی آید.

برگه را داخل کلاسور می گذارم و می نشینم تا پاکنویس کردن مطالب نشست را شروع کنم.

به جمله ای که یکی از استادان در اواخر جلسه گفته بودم می رسم.دکتر لطفی گفته بود: رفتن به هند بازگشت به ایران است.

چقدر این جمله را دوست داشتم.اما فعلا در جزوه نمی نویسمش تا ببینم بعدا با آن چه می کنم.

در اینترنت به دنبال برخی نام ها که به زبان سنسکریت گفته شده بود می گردم و پیدایشان نمی کنم.برای همین جایشان را خالی می گذارم تا بعدا سر فرصت،بیشتر دنبالشان بگردم.

کم کم حس می کنم گردنم درد می کند.از نوشتن دست می کشم و جزوه را می بندم.

به صندلی تکیه می دهم.

رادیو را روشن می کنم.

حامی برایم می خواند...

 

به خدا گلایه ای نمی کنم  اگه زندگیمو از من بگیری

اگه ظلمتو به من ببخشیو  منو از روزای روشن بگیری

به خدا گلایه ای نمی کنم   اگه بی تو تا همیشه تنها شم

واسه من فقط همین کافیه که  توی خاطرات تو زنده باشم

 

گلایه ای نمی کنم- حامی

 

۰ نظر ۱۶ آذر ۰۰ ، ۲۱:۳۰
یاس گل
پنجشنبه, ۴ آذر ۱۴۰۰، ۰۵:۰۵ ب.ظ

اینجا تاج محل ماست

زمانی که عکس تاج محل را استوری کردم و شعر مرتبطی از سهراب سپهری برایش نوشتم،حس کردم یک روز همین عکس را نه از اینترنت بلکه از دوربین تلفن همراهم خواهم گرفت و با دیگران به اشتراک خواهم گذاشت.

یکی از دوستان هندی در جواب استوری ام نوشت : yai hamara hai Tajmahal

جز کلمه ی تاج محل،باقی واژه ها را نفهمیدم.

با این دوست فقط به انگلیسی حرف می زنم و او گاهی به هندی هم می نویسد و می گوید هندی یاد بگیر.

قبلا دوست مسلمانی داشتم که فارسی را خوب بلد بود و نیازی به انگلیسی حرف زدن نبود.اما دیگر با او ارتباطی ندارم.

رفتم در مترجم گوگل معنی عبارتی که بلد نبودم را دیدم:اینجا،تاج محل ماست.

گفتم: بله، گفت :بیا و ببین.حالا بیا. و این بار به عربی نوشت : متی ستظهر وجهک؟

گفتم:عربی می نویسی؟!خوب است.

گفت:در گوگل ترنسلیت زدم.

این دوست هندی را چند ماه پیش پیدا کردم.وقتی درخواست دنبال کردن داد دیدم دوستم هم دنبالش می کند.به دوستم گفتم:می شناسی اش؟گفت اهل هند است و هندوست.

اوایل چندان مایل به جواب دادن نبودم.اما روزی که آمد و درباره ی مراسم رکشابندان گفت ناگهان حس کردم این فرصتی برای آشنایی بیشتر با برخی رسوم هند است.

درباره او چیز زیادی نمی دانم و نمی پرسم.بیشتر عکس هایش را از دور می گیرد اما می دانم بسیار اهل سفر است.یک موتور زیبا دارد که با آن به مناطق سرسبز هند می رود.گاهی که برای نیایش به معبد می رود استوری می گذارد.مطمئن نیستم اما به نظر نمی آید شهری باشد هرچند که سر و و ضعش واقعا چیزی کم از شهری ها ندارد.

هر چند وقت یک بار هندی های جدیدی را پیدا می کنم.به این فکر می کنم که وقت رفتن باید دوستان زیادی داشته باشم و تنها نباشم.

هنوز هم مایلم برای مدت کوتاهی زندگی در هند را تجربه کنم.

آیا علی رغم تمام شرایطی که در تضاد با تصمیمم هستند روزی موفق خواهم شد و انجامش خواهم داد؟

 

۰ نظر ۰۴ آذر ۰۰ ، ۱۷:۰۵
یاس گل
جمعه, ۱۴ آبان ۱۴۰۰، ۰۳:۰۷ ب.ظ

شب های چیرگی نور بر تاریکی

 

Happy Diwali my friend Yasaman

 

این پیام یکی از دوستان هندی ام بود که دیروز به دستم رسید.

درستش این بود که در چنین روزی من به او تبریک بگویم نه او به من،اما واقعیت این بود که من چیزی در مورد دیوالی نمی دانستم.

چند ساعت بعد دوست دیگری از هند،فیلمی از آتش بازی و معرفی این مراسم برایم فرستاد.این بار پیش دستی کردم و گفتم : Happy Diwali

و جدی جدی مشتاق شدم بروم و در مورد آن چیزهای بیشتری بدانم.

بله.دیروز،آغاز جشنواره ی پنج روزه ی دیوالی یا دیپاوالی در هندوستان بود.بزرگترین و مهم ترین جشن ملی هندوها که البته هرکس از هر دین و آیینی،در برگزاری این مراسم شرکت می کند و دیگر فرقی نمی کند چه کسی از کدام مذهب است.

در چنین روزهایی که بین اکتبر و نوامبر هر سال برگزار می شود،مردم با شادمانی و سرور، تمام خانه ها و مغازه های هندوستان را چراغانی می کنند.آسمان نورباران می شود.اصلا این جشن،جشن نور و شکرگزاری است،جشن پیروزی نور بر تاریکی.

چراغ های نفتی یا دایا به وفور در این مراسم دیده می شود.قسمتی از کف زمین را با پودرهای رنگی طراحی می کنند که به این هنر می گویند رنگولی.

مردم خانه ها را تمیز می کنند و از الهه ی ثروت می خواهند که قدم به خانه ی آن ها بگذارد.

حال مردم هند در جشن پنج روزه ی دیوالی خیلی خوب است.آن ها همدیگر را می بخشند.برای هم هدیه می خرند.دعا می خوانند.به دیدن اقوام می روند و به هم عشق می ورزند.

البته این نکته را هم باید اضافه کنم که ظاهرا در نورافشانی کردن آسمان کمی هم زیاده روی می کنند(شبیه چهارشنبه سوری خودمان)! چرا که امروز در خبرها خواندم میزان آلاینده های هوا در دهلی از شب گذشته تا امروز به شدت افزایش یافته است.

اگر شما هم دوست داشتید درباره ی این مراسم بیشتر بدانید کافی است عبارت "جشن دیوالی" را جستجو کنید.

۲ نظر ۱۴ آبان ۰۰ ، ۱۵:۰۷
یاس گل
جمعه, ۷ آبان ۱۴۰۰، ۰۹:۳۱ ق.ظ

flower market

چشم هایم را می بندم.می دانم این کار برای سفر،ضروری ست.

صبح است،صبح خیلی زود.

ساعت چند است؟نمی دانم.اما باید پیش از طلوع آفتاب آنجا باشم.پس احتمالا زمان،چیزی بین سه تا چهار صبح است.

بله.فقط کافی ست همه چیز را پیشِ روی خودم تصور کنم.(مثل خیلی چیزهای دیگر که فقط با تخیل به آن ها رسیده ام.)

حالا کجا هستم؟

بازارِ گُلِ قاضی پور،هووینا،یا شاید هم دادار،مولیک گات یا که دال.همزمان در دهلی،بنگلور،بمبئی،کلکته،کشمیر.

اینجا شبیه هیچ بازار گلی در جهان نیست.

سبد سبد گل رنگارنگ و ارزان،غرفه های معطر،راهروهای تنگ و باریکِ خوش بو،رشته های گل زرد و نارنجی جعفری،قایق های پرگلِ شناور بر دریاچه ی دال.

اینجا مدهوش می شوی.از دست می روی،حتی در خیال.

کافی ست همه چیز را پیشِ روی خودم تصور کنم،اما...همین کافی ست؟نمی دانم.

باید پیش از طلوع آفتاب آنجا باشم.

گل ها زود پژمرده می شوند ...

 

مشهورترین بازارهای گل هند

 

عکس از سایت الی گشت.برای دیدن تصاویر بیشتر به اینجا سر بزنید.

۰ نظر ۰۷ آبان ۰۰ ، ۰۹:۳۱
یاس گل
يكشنبه, ۲۵ مهر ۱۴۰۰، ۰۳:۱۶ ب.ظ

سرزمین عجایب

سال ها پیش یعنی زمانی که ده سالم بود،خاله ام،برای یک ماموریت کاری از طرف ایران راهی تایلند شد.او برای مدت سه ماه آنجا بود و با افراد دیگری از کشورهای مختلف دنیا زندگی می کرد.دو سه نفر از هم خوابگاهی هایش اهل کشور هندوستان بودند.خاله،آن ها را همیشه اینطور توصیف می کرد: آدم هایی بسیار شاد و خونگرم و صمیمی.

اما لا به لای حرف هایش این را هم گفته بود که هندی ها با دست غذا می خورند.

راستش من همیشه تصور می کردم نه همه ی مردم بلکه بعضی از مردم هند اینطور هستند.اما حالا که در سایت های گردشگری خودمان درباره ی سفر به هند مطالعه می کنم و به حرف های از هند برگشته ها گوش می کنم می بینم نه!این شیوه واقعا از آداب غذا خوردن آن ها محسوب می شود و حتی به طبقه ی اجتماعی شان هم ربطی ندارد!

حتی در رستوران ها هم برایشان یک ظرف کوچک آب + برشی لیمو می آورند تا بعد از غذا دستشان را در آن بشورند.

راستش تصورش خیلی سخت است.مثل خیلی چیزهای دیگر درمورد سبک زندگیشان.

مسافرانی که نه فقط به قصد تفرج بلکه به قصد آگاهی پیدا کردن و مقایسه ی ادیان و فرهنگ های مختلف به این سرزمین سفر می کنند می گویند هند سرزمین شگفتی ها و عجایب است و محال است که بعد از بازگشت، دیدگاهتان نسبت به دنیا عوض نشده باشد.

می گویند حتی ممکن است یکی دو روز دچار شوک فرهنگی culture shock شوید.

شنیدن اپیزودهای 5و6 رادیو دور دنیا درباره ی هند برایم خیلی مفید بود.

خصوصا صحبت های حسین عبدالهی درباره شهر بسیار متفاوت کشمیر و خانه های شناور یا  house boat و فضای بهشتی آنجا.

۰ نظر ۲۵ مهر ۰۰ ، ۱۵:۱۶
یاس گل
يكشنبه, ۲۵ مهر ۱۴۰۰، ۱۱:۲۱ ق.ظ

مثلث طلایی هند

دیروز در صفحه ی یکی از ایرانیان ساکن دهلی نو،تصویری از درختان سرسبز را می دیدم.مرد می گفت:《اینجا حتی در پاییزِ برگ ریزان هم رنگ درخت ها زرد و نارنجی نمی شود.همیشه سبز است.》

می گویند آدم ها بعد از سفر به هندوستان به دو دسته تقسیم می شوند.یا عاشقش می شوند یا از آن متنفر!

یعنی ممکن است یک نفر بعد از بازگشت از سفر،به شما توصیه کند پولتان را هرجای دیگری از دنیا به جز هند خرج کنید و یک نفر دیگر هم با کوله باری از خاطرات شاد و رنگارنگ برگردد.

بیشتر آدم های وسواسی احتمالا در دسته ی اول قرار می گیرند و من هم یکی از همان آدم های وسواسی ام که هر نیم ساعت باید دست هایم را با کف فراوان بشورم و کوچکترین بوی بدی آزارم می دهد و از شلوغی متنفرم و ... .

امروز اپیزود پنج رادیو دور دنیا را گوش کردم.این اپیزود درباره ی سفر به مثلث طلایی هند بود.با اینکه پیش تر نارضایتی بعضی مسافرها را درباره ی وضعیت بهداشت در هند شنیده یا خوانده بودم اما این پادکست واقعا دلم را تا دهلی و آگرا و جیپور پرواز داد.

با خودم گفتم قول می دهم اگر یک روز به هند سفر کردم آستانه ی تحملم را به بالاترین سطح ممکن برسانم و سعی کنم از تماشای زیبایی های هند لذت ببرم.

چند روز پیش بالاخره روی کاغذ،آرزوی جدیدی را نوشتم و در قوطی آرزوهایم انداختم.نوشتم:سفر چندماهه به هند برای تحقیق و پژوهش.

اما امروز رفتم و یک عبارت دیگر را هم کنارش اضافه کردم:سفر چند ماهه یا چند روزه اما مکرر.

با خودم گفتم حالا شاید تحمل چند ماه زندگی در آنجا را نداشته باشم اما اگر چندمرتبه و هربار چند روز به آنجا سفر کنم احتمالا بیشتر لذت می برم.

۲ نظر ۲۵ مهر ۰۰ ، ۱۱:۲۱
یاس گل
چهارشنبه, ۲۱ مهر ۱۴۰۰، ۱۰:۲۹ ق.ظ

jana gana mana

هر کشوری سرود ملی خود را دارد و من هم دیشب به دنبال سرود میهنی هندوستان گشتم.

اولین چیز در مورد این سرود که توجه ام را جلب کرد،نام ترانه سرا و آهنگساز آن بود.

این فرد کسی نبود جز رابیندارانات تاگور معروف که با کتاب ماه نو و مرغان آواره اش در مدرسه آشنا شده ایم و من هم در کتابخانه ام دارمش.چند مرتبه آن را خوانده ام و حتی بعضی شعرهای آن را استوری کرده ام.

دومین چیز,عنوان سرود بود که آهنگ خاصی داشت:جانا گانا مانا.

و سوم اینکه برخلاف بسیاری از سرودهای ملی میهنی که اساسا باید کاملا حماسی و با شور وطن پرستانه اجرا شوند،در صدا و لحن و خوانشِ سرودخوانانِ این سرود،صمیمیت خاصی به گوش می خورد که آن را برای یک غیرهندوستانی هم دلنشین می کرد.

 

 

ترجمه ی فارسی سرود را از ویکی پدیا کپی کرده ام و برایتان می گذارم:

 

تویی چیره بر یاد و خاطرِ همگان
ای که سرنوشت هند را بدست داری
و نامت برانگیزاننده دل‌هاست،

دل‌های پنجاب،سند،گجرات و مراتا
دراویدا و اوریسا و بنگال
نامت در تپه‌زارهای وندهیا و هیمالیا طنین‌افکن است
و با نوای جَمُنا و گنگ در هم می‌آمیزد
و خیزاب‌های دریای هند،آن را می‌سرایند
آن‌ها نیایشگر فرخندگی‌ات هستند و در ستایشت می‌خوانند
رستگاری همه مردمان به انتظار دستان توست
ای که سرنوشت هند را بدست داری
پیروزی، پیروزی، پیروزی از آن تو

۱ نظر ۲۱ مهر ۰۰ ، ۱۰:۲۹
یاس گل
شنبه, ۱۷ مهر ۱۴۰۰، ۱۱:۳۹ ق.ظ

نظام اجتماعی(کاست) در آیین هندو

همچنان درباره ی آیین ها،باورها و اساطیر هند باستان مطالعه می کنم.

در آیین هندو،تعریفی از نظام طبقاتی وجود دارد که طبق آن،مردم به چهاردسته تقسیم می شوند:

برهمن ها و روحانیون

کشاتریا ها یا اشراف و سلحشوران

وایشیا ها یا کشاورزان و تجار

و شودرا ها یا زیردستان

این جایگاه غیرقابل تغییر است و هرکس در هر طبقه ای که متولد شود تا زمانی که زنده است به همان طبقه تعلق دارد.یعنی اگر کسی قصد بر هم زدن این نظام طبقاتی را داشته باشد،در اراده و خواستِ خداوند دخالت کرده است.

تنها راه موجود این است که شخص در همان طبقه ای که به دنیا آمده تمام وظایفش را به درستی انجام دهد تا در زندگی بعدی در طبقه ای بالاتر متولد شود.

هرکس هم که در این چهار طبقه قرار نگیرد نجس یا لمس ناپذیر محسوب می شود.

دولت هند سعی دارد این نظام را از بین ببرد اما پیروان و معتقدان آیین هندو مخالف این مسئله هستند.

 

 

+ در ادامه می توانید این مطلب را هم بخوانید : من یک نجس به دنیا آمدم

۱ نظر ۱۷ مهر ۰۰ ، ۱۱:۳۹
یاس گل
پنجشنبه, ۱۵ مهر ۱۴۰۰، ۱۰:۰۰ ق.ظ

رودهای مقدس

پسر،دانشجوی دکتری زبان سنسکریت است.او کنار رود "گنگ" نشسته است.شعری به زبان فارسی در ستایش این رود سروده است که آن را می خواند.

رود گنگ،بزرگترین رود شبه قاره ی هند و دومین رود بزرگ جهان است که از هیمالیا سرچشمه می گیرد و به خلیج بنگال می ریزد.

گنگ برای پیروان آیین هندو رودی مقدس است.نام آن نیز از الهه ای به نام گانگا گرفته شده است که از این رود محافظت می کند.

حمام کردن و غسل کردن در این رود،سنتی مقدس است.مردم بومی در اطراف این رود مراسم مذهبی خود را برگزار می کنند و خاکستر مردگان خود را در آب می ریزند.آن ها بر این باورند که گنگ،شفابخش است و ناپاکی ها و گناهان انسان را از تن پاک می کند و می زداید.

البته امروزه،این رود جزو آلوده ترین رودهای جهان محسوب می شود که با زباله های صنعتی و فاضلاب انسانی و حیوانی آلوده شده و تلاش های بسیاری از طرف دولت هند برای پاکسازی آن انجام می شود.

۰ نظر ۱۵ مهر ۰۰ ، ۱۰:۰۰
یاس گل