مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی

۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

دوشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۳:۲۹ ب.ظ

یک عدد جودیِ به وجد آمده!

به سقف اتاق نگاه می کردم و با خود می گفتم که خب!کاری هست که انجام نداده باشم؟
یادم آمد که منتظر نتایج اولیه ی دو جشنواره ی داستانی بوده ام:جایزه داستان فرشته و جایزه ادبیات اقلیت.
به محض سر زدن به سایت رسمی هر دو جشنواره،دریافتم که نتایج هر دو اعلام گردیده است.
نام من میان راه یافتگان به مرحله نهایی جایزه داستان فرشته،نبود!
طبیعتا چنین خبری هیچ هم خوشحالی نداشت.
به جایزه ادبیات اقلیت رسیدم.جشنواره ای با محوریت موضوعی کودکان کار!
خبر حاکی از آن بود که از میان 1843 اثر،310 اثر به مرحله نهایی راه یافته اند.310 اثری که چه جزء ده نفر برگزیده باشند و چه نه،داستانک های 15 کلمه ای شان در کتابی به چاپ خواهد رسید و در روز برگزاری اختتامیه- که همزمان با روز جهانی مبارزه با کودکان کار می باشد- رونمایی خواهد شد.
دیگر چشم هایم فقط دنبال آن 310 اثر راه یافته می گشت.
دیدم.ناگهان نام خودم را دیدم.
چنان به وجد آمدم از دیدن نام خود،که گویی نفر اول جشنواره شده باشم.
در اتاق راه افتادم و چرخیدم.در سرم قطعه ای از موسیقی متن انیمیشن بابالنگ دراز نواخته میشد.
یادم آمد سکانس هایی از انیمیشن را.
خانم لیپت از آمدن افراد کمیته به بچه ها خبر داد و  گفت که قرار است از میان شما،یک نفر برای رفتن به دبیرستان تحت حمایت کمیته انتخاب شود.جودی چنان به رویاپردازی پرداخت و چرخید و چرخید که خانم لیپت به او تشر زد و گفت:حالا چه کسی گفت که قرار است تو انتخاب شوی؟اتفاقا تو فقط باید مراقب رفتارت باشی و بس!نه بیشتر از این.

 

 


 
 

براده های یک ذهن:
صدای موسیقی نواخنه شده در سرم را بشنوید.

۲ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۲۹
یاس گل
يكشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۱۰ ق.ظ

جودی آبوت درون من-1

شاید تو هم قرار است یک روز بیایی به سراغ من و از ابتدای امر نخواهی که ببینمت،که ببینی ام!

شاید قرار است که از قامتت تنها سایه ای در ذهن خیال پرداز من شکل گیرد و سال ها با تصویری ساختگی از تو زندگی کنم.

شاید که قرار است بعدها بارها به دیدنم بیایی و من هیچ ندانم که تو همان بابالنگ دراز دنیای من بوده ای!

شاید...



۰ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۱۰
یاس گل
شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۱۱ ق.ظ

مهربان باشیم

سال 88 بود.

سنم به رای دادن نمی رسید.اما به طرفداری کردن و افتادن در جار و جنجال های انتخاباتی که می رسید!

پس طرفدارش شدم.طرفدار آقای ایکس.خیلی هم عیان.عیان چه در گفتار و چه در پوشش!

از آن طرفدارهای شلوغ کار و تند که پوستر کاندیدایش را به کلاسور بزند و دور دستش ... ببندد و در خیابان با رفقا به وقت 10 صبح فریادهای شعاری سر بدهد!

از آن طرفدارها که...

بگذریم.می خواهم به حرف های مهم تری برسم.

88 تلخ گذشت.نامهربان گذشت.پر تنش.در نهایتِ بی وحدتی.


حالا چند سال می گذرد از آن روزها؟8سال.
به روزگاری رسیده ام که دریافته ام،همه ما آزادیم طرفدار هر جناح که می خواهیم باشیم،می توانیم هر که را که بخواهیم دوست بداریم.
اما اجازه نداریم،دوستی ها را به خاظر تمایلات سیاسی مان له کنیم.اجازه نداریم به 88 برگردیم و رو به روی هم بایستیم.
اجازه نداریم نامهربان شویم و از یاد ببریم که همه ما متعلق به یک محدوده ی مرزی از لحاظ جغرافیایی هستیم!
اجازه نداریم تا به کسانی از آن سوی مرزها-خواه ایرانی باشند خواه غیرایرانی-اجازه دهیم تا برای جنگ و دعواهای داخلی تفکراتمان دست و جیغ و هورا بکشند و در دلشان ذوق کنند که آخ جان!این ملت به جان هم افتادند!!
 اجازه نداریم همدیگر را دوست نداشته باشیم...
کار به کار نامزدهای انتخاباتی و جنجال هایشان ندارم.این اقتضای کار آنان است.
دارم درباره ی خودمان حرف می زنم.
درباره ی خودِ خودیِ مان!


براده های یک ذهن:
امسال گرچه در فضاهای عمومی جار نمی زنم که کدام جناحی ام اما مطمئنا طرفدار خاص یکی از نامزدها هستم و از همه مهم تر اینکه دوستانِ طرفدار جناح مخالفمان را هم دوست می دارم.
۲ نظر ۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۰:۱۱
یاس گل
چهارشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۴۹ ب.ظ

جاودانگی

نویسنده در پی خلق یک اثر جاودانه بود!

در پی جاودانگی خودِ خودی اش!

در عالم خیال،هر دم،طریق مختلف،می پیمود.

بر این در و آن در،دمادم،می کوفت.

تا آن که یک نفر در میانه ی راه بر او گفت:


جاودانگی؟هیچ کدوم از اونایی که جاودانه شدن برای جاودانگی کاری رو انجام ندادن.همه فنای معشوق بودن.به خودشونم فکر نمی کردن،چه برسه به جاودانگی!



براده های یک ذهن:

ساکن طبقه ی وسط را می دیدم.خود پر تقلایم را در مسیر رسیدن به جاودانگی...

۱ نظر ۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۴۹
یاس گل
سه شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۰۵ ب.ظ

وزین مرگ مترسید

بمیرید،

              بمیرید،

                            در این عشق بمیرید



در این عشق چو مردید،

                               همه روح پذیرید...


                                                              "مولانا"


براده های یک ذهن:

مولانا سرود،چاوشی خواند...زندان را در سایت رسمی محسن چاوشی بشنوید.(با اشاره بر واژه ی رنگی مشخص شده)


به یاد رویای دلچسب دیشب!

۱ نظر ۰۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۰۵
یاس گل
جمعه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۵۱ ب.ظ

بی نامه گی!

اصلا می دانید که چیست؟

نامه هایی که بی جواب می مانند،جودی آبوت درون مرا زنده تر می کنند.جودی آبوتِ زخم خورده را!

آدم احساس می کند که با یک جان اسمیت نامی طرف است که از اول با فرزند معنوی اش طی کرده،تا نامه ها یک طرفه باقی بمانند و هرگز انتظار رسیدن پاسخی به دستخط شخص بابالنگ دراز را نداشته باشد!

باز هم صد رحمت به جان اسمیت.لااقل یک منشی به نام آقای گریگز داشت که از جانب او حرف های مهمی را به چشم و گوش جودی می رساند!

اما ما با جان اسمیت نام های بی منشی و بی نامگی روزهایمان چه کنیم؟


http://dandy65.persiangig.com/image/Judy/judy%207.JPG


براده های یک ذهن:

خدا را شکر که زینب هست.زینبی که نامه ها را بی جواب نمی گذارد.اگر هم که دیر کند در ارسال پاسخ،حتما سرش شلوغ بوده است.اما...پاسخ نامه های دیگر من چه می شود؟

۲ نظر ۰۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۸:۵۱
یاس گل