دست،کاغذ،قلم
دست،کاغذ،قلم!
هیچ چیز دیگری در این معادله،جای این 3معلوم را نمی گیرد.
نه دکمه های keyboard ای که می خواهند بالاجبار جای قلم نویسنده را بگیرند
و نه صفحات ناملموس یک وبلاگ که نقش کاغذ مجازی وی را بازی می کنند.
نویسنده باید گاهی با قلم بازی کند.
میان انگشتان دست،تکانش دهد.
گاهی آن را آرام بر سر زند تا شاید کلمه یا جمله ای متفاوت بیافریند.
نویسنده باید گاهی غمگین شود،گاه آشفته.
کاغذ را خط خطی کند،مچاله کند،و پرت کند به گوشه ای از اتاق.
نویسنده را با همین ها ست که می شناسند.
نویسنده دلش برای تمام این ها تنگ می شود.
برای قلم،برای کاغذ،و برای دست هایی که آفرینش احساسات او را با این دو رقم می زنند.
...
دست،کاغذ،قلم!
هیچ چیز دیگری در این معادله
جای این 3معلوم را
نمی گیرد ...