پ هم،مانند من،متولد در یک خانواده کم جمعیت است.
وقتی دیشب تلفنی با هم حرف می زدیم،برایم تعریف می کرد که شب یلدایِ امسالِ او،در کنار خانواده ی همسر گذشته و این اولین باری بوده است که در یک شب نشینی با جمعیتی 60،70 نفره رو به رو می شده است.
می توانستم درک کنم که وقتی می گوید از شلوغی و سر و صدا و زیر ذره بین بودن،حالش لحظه به لحظه بدتر می شده،چه حالی داشته.می توانستم بدحالی او را در لحظه ای که به همسر،التماس کرده مرا از این جمعیت بیرون ببر،احساس کنم.
آدم ها با یکدیگر متفاوت اند.یک نفر از بودن در جمع های شلوغ لذت می برد و دیگری جمع های اندک و خودمانی را ترجیح می دهد.نمی توانی بگویی که این طور بودن یا آن طور بودن بد است یا کدام بهتر است.تنها می توانی بگویی من چنین آدمی هستم و برایم بهتر است که با افرادی شبیه به خودم بیشتر ارتباط داشته باشم.
نمی توانی آن ها را به خاطر ساکتی یا پرحرفی شان،سرزنش کنی.
نمی توانی آن ها را به خاطر عاطفی بودن یا منطقی بودن،خوب یا بد بنامی.
نمی توانی.
تنها می توانی برای آرامش خودت با آدم هایی که سنخیت شان با تو بیشتر است،معاشرت کنی و خب البته این را هم یاد بگیری که در بعضی شرایط و در کنار بعضی دوستان،توانایی سازگاری با آدم های متفاوت با خودت را هم کسب کنی.
این تفاوت های ما و اطراف ما هستند که دنیای ما را می سازند و به آن تنوع می بخشند.
***
سال گذشته،طبیب سنتی ام به من توصیه کرده بود،با توجه به طبعم،بهتر است استفاده از تلفن همراه و کامپیوتر را هرچه بیشتر،کاهش دهم.
برایم ثابت شده بود که دلیل افزایش
سردردها و از دست دادن آرامش در زندگی ام،درجا زدن هام،برنامه چیدن هاو عملی
نکردن آن ها،همه و همه به همین مسئله مربوط می شود.به همین حضور فعالانه
در فضای مجازی.
من هرچند وقت یک بار از تمام این مشکلات به شکوه و شکایت می رسیدم و این حال برای کمتر کسی قابل درک بود.برای کمتر کسی.
دیشب که با وصل شدن اینستاگرام،آرام آرام،آن تشویش حاصل از حضور در فضای مجازی در من ایجاد شد،در دفتر شخصی ام نوشتم که باید برای این دل آشوبی ها،فکری کنم.
صبح از راه رسید و این دل آشوبگی در من بیشتر شد.احساس کردم که از هرچه شبکه و پیام رسان است خسته ام و این احساس،احساس تازه ای نبود.
بارهای بار در چند سال اخیر به این آشفتگی رسیده بودم و می دانستم که باید برای آن فکری شود.
***
ن یکی از دوستان همیشه فعال در اینستاگرام است.از ان هایی که آدم با دنبال کردن صفحه اش،تقریبا در بطن زندگی اش قرار می گیرد و احساس می کند که در تک تک اتفاقات زندگی او حضور دارد.بچه ها به او می گویند : خدای اینستا.
دختر شادی ست.او همیشه در حال عکس گرفتن است.هنگام گردش با او دو چیز او،توجه تو را جلب می کند:آرامشش و لبخندش.
اما در مورد من،اگر قرار بود این حد از حضور در اینستاگرام محقق شود به طور حتم می توانست زندگی ام را بر هم بزند.خیلی بیشتر از این روزها.خیلی بیشتر.
با آنکه کمتر از ن،خیلی کمتر از او،در این شبکه ها فعالیت دارم،اما خسته ام.تحمل این وضع را ندارم.نمی توانم شاهد به تعویق افتادن رسیدن به رویاهایم باشم.شاهد سلب آرامش.شاهد از دست رفتن زمان.
دلم نمی خواهد مدام هنگام پیامک زدن به دیگران اولین چیز یا چندمین جمله ای که می خوانم این باشد:بیا تو فلان پیام رسان با هم حرف بزنیم.بیا تو فلان شبکه.
اگر قرار است یک دوستی به خاطر حضور کمتر من در این شبکه ها،کمرنگ شود خب بشود.
من یک آدم غیرعادی نیستم اما نمی توانم به این وضعیت ادامه دهم.نمی توانم.
آدم ها با یکدیگر متفاوت اند.تکرار میکنم:
آدم ها
با یکدیگر
متفاوت اند...