من حجاب را دوست دارم
دو سه روزی بود که بنر اطلاع رسانی "جلسه سخنرانی و گفتمان فرهنگی با موضوع حجاب و عفاف با حضور خانوم دکتر حاج عبد الباقی" را در راهروی دانشگاه نصب کرده بودند.
ساعت 12 بود و اندک دقایقی از اتمام کلاس صنایع لبنی 1 می گذشت.قرار نبود که بمانم.میانه ی راه سری به دفتر فرهنگ دانشکده زدم.فاطمه گفت:کلاس داری؟گفتم:نه!
یکی از کارمندان دفتر فرهنگ هم چیزی گفت که در کل مضمونش ضرورت حضور در جلسه گفتمان بود.
این شد که تصمیم بر ماندن گرفته شد.
در آمفی تئاتر دانشکده منتظر ماندیم و دقایقی بعد دکتر حاج عبدالباقی نیز آمدند و گفتمان آغاز شد.هرچند دقیقه صدای باز و بسته شدن در و جابه جا کردن صندلی ها بود که وقفه می انداخت میان صحبت های استاد.این شد که استاد هم تقاضا کردند به دلیل آنکه در میانه بحث هستیم دیگر دانشجوی جدیدی وارد سالن نشود.میگویم استاد چون گرچه هرگز در این دانشکده تدریسی از جانب ایشان برای ما نبود اما در همان یکی دو ساعت برای من به منزله آموزش بود و یادگیری.
دکتر عبدالباقی به صحبت های خود ادامه دادند.از توجه به موقعیت حقوقی و حقیقی هر انسان گفتند.از اینکه هر اقدامی چه نیک و چه بد بر شخصیت حقوقی ما نیز تاثیر می گذارد.اشاره کردند به اینکه مثلا شخصیت حقوقی من میشود دانشجوی فلان دانشگاه بودن.حال اگر کار مثبتی انجام دهم این افتخار به نام دانشگاه من نیز تمام میشود و می شود افتخاری برای آن دانشگاه.یا به عکس.حرکت نامطلوبی اگر از من دانشجو سر زند هر جا که خبرش بپیچد نام دانشگاه من نیز به آن گره خورده است.از این رو است که موقعیت برخی ها متفاوت می شود.از این رو است که قرآن برای آن که همسر پیامبر است نیکی اش را دو برابر و بدی را هم دو برابر میکند چرا که او همسر پیامبر است و هر کار او به نام پیامبر و به نام اسلام تمام خواهد شد.
دکتر حاج عبدالباقی از تبرج(خودنمایی) زنان می گوید و از اینکه منظور از مراقبت گفتار برای یک زن چیست.نمی گوید تو حق نداری با نامحرم هم صحبت شوی بلکه حدود را به طور صریح بازگو می کند و می گوید حواس محتوای حرف هایمان باشیم.مراقب لحن صحبتمان. بعد هم مختصری به بیان چرایی پوشش می پردازد.
جلسه به انتهای خود می رسد و به خاطر می آورم شرایط خاص یکی از دوستان متاهل را.سریع می روم سراغ استاد و مسئله را با ایشان مطرح میکنم.مشاوره می دهند و راهنمایی هایی که اگر این گونه شود بهتر است یامثلا اینکه از این راه اقدام کن و ... .
دوباره به دفتر فرهنگ باز می گردم.ایلیای 6ساله-که فرزند یکی از کامندان دانشکده است- نیز به جمع ما اضافه می شود.هم بازی می شویم و از دوستانش برای ما می گوید.بعد می گوید که فلان دوستش حرف های بدی می زند و آرام می آید در گوش من و می گوید که آن دوست بدش فلان حرف را زده.
قصد رفتن می کنم که ایلیا می گوید:کی اینجایی؟(منظورش از اینجا این است که چه روزهایی در دفتر فرهنگ هستی) و می گویم فلان روزها.
از دفتر خارج می شوم.
ایلیا از پنجره دفتر فرهنگ من و فاطمه را یک چشمی نگاه می کند و دست تکان می دهد........