تنها سه روز!
بیایند و بگویند:تنها سه روز فرصت باقی ست!سه روز برای آنکه بگویی،تمامِ آنچه که در طول سه سال ندیدنشان نگفته ای.
و تو ندانی از کجای نبودن هایشان،از کجای نبودن هایت،آغاز کنی!
حرف بزنی،حرفبزنی،حرف بزنی و جایی میان کلامت ببینی رشته ی کلام از دست داده ی.بترسی...از روزی که تمام شود و تو هنوز ناگفته هایت در گلو تمام نشده باشند.
ندانی گله از که باید کرد؟از آن ها ؟که در روزهای نخست آشنایی تان،تو را کمتر دیدند و از دست حساسیت عجیب و بی انتهای تو ندانستند چگونه رهایی باید؟یا گله از خود ؟که بسیار ایام گذشت و در پی پیوستن مجدد به جمعشان بر نیامدی و دوستانی دیگر برگزیدی؟
یا شاید هم ... هیچکدام.هیچ یک.گله از روزگار...
تنها سه روز فرصت باقی ست.به اندازه 3 سه شنبه دیگر ،که بر سر کلاس ببینیِ شان و آنقدرحرف برای گفتن میانتان باشد که حتی در کلاس زمزمه نجواهایتان به گوش دیوارها برسد...
براده های یک ذهن:
الهام،سونیا،ساره و شبنم...دوستی ما در اواسط کارشناسی کمرنگ شد.بنا به دلایل مختلف...و حالا در آخرین تابستان مقطع کارشناسی دوباره کنار هم هستیم.دریغا که فرصت اندک است و حرف هایمان بسیار.
به زودی عکسی به این پست اضافه خواهد شد