مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی

۱۳ مطلب در مهر ۱۴۰۰ ثبت شده است

دوشنبه, ۱۲ مهر ۱۴۰۰، ۰۲:۰۰ ب.ظ

نکته ی ناگفته ی قدرت جذب

امروز در اینستاگرام به یک ویدئو برخوردم که از ناگفته های قدرت جذب می گفت.

مرد می گفت:همیشه قبل از تجسم آرزوها اجازه دهید ذهن به آرامش برسد.،ذهن باید بتواند از بین میلیون ها اطلاعاتی که به طور روزانه در حال دریافت و پردازش آن است قدرت تمرکزِ بر تجسم خلاق را پیدا کند.پس همیشه قبل از تجسم چند نفس عمیق بکشید.

سپس به نکته ی مهم دیگری اشاره کرد.نکته ای که من اگرچه چیزی درباره اش نمی دانستم اما اغلب انجامش می دادم!

مرد می گفت:زمانی که در حال دیدن خودتان در موقعیت دلخواهتان هستید،اجازه دهید احساساتتان درگیر شود.هرچه احساستان بیشتر درگیر شود سرعت رسیدن شما به آن آرزو بیشتر است.چون احساسات نوعی انرژیِ در حال حرکت هستند.مثلا زمانی که خانه ی آرزوهایتان را تجسم می کنید مدام از خودتان بپرسید:الان چه حسی داری؟چرا این حس را داری؟قرار است بعد از این چه اتفاقی بیفتد؟قرار است با چه کسی ملاقات کنی و ... .

در کل تجسم خلاق بیش از چند دقیقه وقت آدم را نمی گیرد.

نکته ای هم که قبل تر،از زبان سایر سخنرانان انگیزشی شنیده ام این بوده است که پس از تجسم،فکر کردن به نتیجه را کنار بگذارید و همه چیز را به خدا بسپارید.

۰ نظر ۱۲ مهر ۰۰ ، ۱۴:۰۰
یاس گل
يكشنبه, ۱۱ مهر ۱۴۰۰، ۰۱:۵۸ ب.ظ

کِی؟

امروز ظهر وقتی به خانه بر می گشتم احساس کردم دیگر تحمل این شهر را ندارم.

خسته از شلوغی،خسته از ازدحام،خسته از تماشای بسیاری از چیزهام.

پس من کِی چمدانم را می بندم و از تهران می روم؟

کِی به شهر گمشده،ساده ،کوچک و به دور از هیاهوی خودم می رسم؟

کِی به قدر کافی بزرگ می شوم؟

کِی؟

 

۵ نظر ۱۱ مهر ۰۰ ، ۱۳:۵۸
یاس گل
دوشنبه, ۵ مهر ۱۴۰۰، ۰۴:۴۸ ب.ظ

در مجلس مولانا

من اگر در مجلس مولانا بودم،حتما مرا از مجلس بیرون می کردند.

فیه ما فیه،همان سخنرانی های مولانا در مجالس است.

هر دو سه صفحه را که می خوانم حتما چیزی در آن هست که حیرت زده ام کند.طرز نگرش مولانا به مسائل شگفت زده ام می کند.

اگر قرار بود همین حرف ها را پای منبرش بشنوم انقدر احسنت و گل گفتی و خرابم کردی و این حرف ها از دهانم خارج میشد که آخرش مرا با لگد به بیرون پرت می کردند تا حواس باقی شاگردان را پرت نکنم.

۰ نظر ۰۵ مهر ۰۰ ، ۱۶:۴۸
یاس گل