مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی

۱۲ مطلب در مهر ۱۴۰۳ ثبت شده است

چهارشنبه, ۴ مهر ۱۴۰۳، ۱۱:۵۳ ق.ظ

ملاقات با فرد دلخواه در صفحات کتاب

از اینکه آن روز به کتابخانه رفتم تا بر حسب تصادف -و نه همچون دفعات پیش از قبل تصمیم‌گیری‌شده- کتابی را به امانت بگیرم، خرسندم. از اینکه در میان قفسه‌ها به دختر پرتقال رسیدم و بر آن شدم تا بخوانمش، خوشحالم. یک انتخاب رضایت‌بخش.

من در این کتاب با شخصیتی ملاقات کردم که بسیار شبیه انسان آرمانی من بود. کسی که به زندگی افسانه‌وار می‌نگریست و دختر رویاهایش را یک الهه، پری یا زنی از جهانی دیگر می‌دانست. کسی که از وجود حیات و بی‌کرانگی جهان آن‌چنان حیرت زده بود که دیگر برایش چندان حیرت‌انگیز نبود اگر ببیند پس از مرگ هم دنیای دیگری وجود دارد.

اگر روزی تصمیم گرفتید این کتاب را به کسی هدیه دهید، خواهش می‌کنم در تحویل آن بی‌سلیقگی نکنید. همه چیز را متناسب با محتوای کتاب تنظیم کنید. مثلاً کارت پستالی انتخاب کنید که روی آن یک نقاشی از درخت پرتقال چاپ شده و آن را ضمیمه کتاب کنید. آن را با کاغذ کادویی نارنجی رنگ که بوی پرتقال بدهد بسته‌بندی کنید. نه اینکه واقعاً به آن عطر پرتقال بزنید، نه. مقصودم این است هنگام انتخاب ساک دستی، کاغذ کادو یا پارچه کادویی توجه کنید که از تصویر نقش‌بسته بر آن عطر پرتقال بلند شود یا چنین احساسی را در مخاطب برانگیزد. حتی شاید ایده بدی نباشد اگر یک پاکت کوچک پرتقال به او هدیه دهید!

می‌توانید کارهای جالب‌تری هم بکنید. مثلاً سونات مهتاب بتهوون یا ترانه فراموش‌نشدنی ناتالی کول که در کتاب از آن‌ها نام برده شده را برایش بفرستید و به او بگویید: با خواندن این کتاب به صفحه‌ای می‌رسی که نام این قطعه در آن آمده است. خواندن دختر پرتقال را با شنیدن این قطعات همراه کن.

یا اگر او به نجوم و اخترشناسی علاقه‌مند است تصویری از تلسکوپ هابل را در صفحه مربوطه لای کتاب قرار دهید.

خلاصه اینکه حواستان باشد این کتاب یک کتاب معمولی نیست.

۳ نظر ۰۴ مهر ۰۳ ، ۱۱:۵۳
یاس گل
دوشنبه, ۲ مهر ۱۴۰۳، ۰۳:۰۳ ب.ظ

زیستن میان دشواری‌ها

صبحی رفتم کتابخانه. سالن‌های مطالعه خالی بود چون می‌خواستند تعمیرات را شروع کنند. به کتابداران سلامی دادم و وارد راهروی بین قفسه‌ها شدم. دلم می‌خواست باغ مخفی را بخوانم اما چون این کتاب در سالن کودک و نوجوان بود ترجیح دادم بی‌خیالش شوم. وگرنه باید دوباره این یادآوری مکرر را می‌شنیدم که: خانم شما نمی‌توانید کتاب‌های کودک و نوجوان را امانت ببرید. اگر برای فرزندتان می‌خواهید، عضوش کنید.

در قفسه رمان‌های ملل به عنوان کتاب‌ها نگاه می‌کردم. برخی را برمی‌داشتم، تورقی می‌کردم و دوباره سر جایشان می‌گذاشتم. از انتخاب قبلی‌ام راضی بودم. سالار مگس‌ها کتاب خوبی بود. شخصیت خوکه بیشتر از باقی شخصیت‌ها توجهم را جلب کرد. پسر متفکر گروه که آسم داشت، بدون عینک نمی‌دید و اغلب از سوی بچه‌های دیگر مسخره می‌شد. اما ایده‌هایش همیشه کارگشا بود، هرچند که جز رالف فرد دیگری شنونده حرف‌هایش نبود.

این‌بار دختر پرتقال و اتاق شگفتی‌ها را برداشتم.

وقتی سوی پیشخوان آمدم تا ثبتش کنم خانم کتابدار پرسید: از آن موقع تا حالا شما بین قفسه‌ها بودی؟ گفتم: بله. گفت: چقدر طول کشید! گفتم: داشتم کتاب‌ها را می‌خواندم.

خوب است که این روزها نه استرس ارائه کاری را دارم نه اضطراب گرفتن نمره‌. برای سوار شدن عجله‌ای نمی‌کنم. صبر می‌کنم یک بی‌آرتی خلوت از راه برسد. روحم به این آسودگی محتاج بود. باید از این فرصت کوتاه استفاده کنم تا بعدتر بتوانم با انرژی کافی تصمیم‌های تازه‌ای بگیرم. به قول الهام قرار نیست پس از این منتظر روز و روزگاری باشیم که همه‌چیز گل و بلبل باشد. اتفاقا هرچه بزرگتر می‌شویم با مشکلات سطحِ بالاتری مواجه می‌شویم 😄 و هنر ما در این است که یاد بگیریم چطور میان سختی‌ها و دشواری‌ها، زندگی کنیم.

 

مهمونی - ایرج طهماسب ، ترانه‌ای که بسیار دوستش دارم.

۴ نظر ۰۲ مهر ۰۳ ، ۱۵:۰۳
یاس گل