زیستن میان دشواریها
صبحی رفتم کتابخانه. سالنهای مطالعه خالی بود چون میخواستند تعمیرات را شروع کنند. به کتابداران سلامی دادم و وارد راهروی بین قفسهها شدم. دلم میخواست باغ مخفی را بخوانم اما چون این کتاب در سالن کودک و نوجوان بود ترجیح دادم بیخیالش شوم. وگرنه باید دوباره این یادآوری مکرر را میشنیدم که: خانم شما نمیتوانید کتابهای کودک و نوجوان را امانت ببرید. اگر برای فرزندتان میخواهید، عضوش کنید.
در قفسه رمانهای ملل به عنوان کتابها نگاه میکردم. برخی را برمیداشتم، تورقی میکردم و دوباره سر جایشان میگذاشتم. از انتخاب قبلیام راضی بودم. سالار مگسها کتاب خوبی بود. شخصیت خوکه بیشتر از باقی شخصیتها توجهم را جلب کرد. پسر متفکر گروه که آسم داشت، بدون عینک نمیدید و اغلب از سوی بچههای دیگر مسخره میشد. اما ایدههایش همیشه کارگشا بود، هرچند که جز رالف فرد دیگری شنونده حرفهایش نبود.
اینبار دختر پرتقال و اتاق شگفتیها را برداشتم.
وقتی سوی پیشخوان آمدم تا ثبتش کنم خانم کتابدار پرسید: از آن موقع تا حالا شما بین قفسهها بودی؟ گفتم: بله. گفت: چقدر طول کشید! گفتم: داشتم کتابها را میخواندم.
خوب است که این روزها نه استرس ارائه کاری را دارم نه اضطراب گرفتن نمره. برای سوار شدن عجلهای نمیکنم. صبر میکنم یک بیآرتی خلوت از راه برسد. روحم به این آسودگی محتاج بود. باید از این فرصت کوتاه استفاده کنم تا بعدتر بتوانم با انرژی کافی تصمیمهای تازهای بگیرم. به قول الهام قرار نیست پس از این منتظر روز و روزگاری باشیم که همهچیز گل و بلبل باشد. اتفاقا هرچه بزرگتر میشویم با مشکلات سطحِ بالاتری مواجه میشویم 😄 و هنر ما در این است که یاد بگیریم چطور میان سختیها و دشواریها، زندگی کنیم.
+ مهمونی - ایرج طهماسب ، ترانهای که بسیار دوستش دارم.
سلام:)
اره هیچ وقت قرار نیست همه چی گل و بلبل باشه ولی در هر صورت صمیمانه آرزو میکنم همیشه حجم خوبی از آرامش چاشنی زندگیتون باشه.