مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی

۱۵۱ مطلب با موضوع «زندگی یعنی : ...» ثبت شده است

جمعه, ۱۵ دی ۱۳۹۶، ۰۱:۲۸ ب.ظ

آدم ها با یکدیگر متفاوت اند

پ هم،مانند من،متولد در یک خانواده کم جمعیت است.

وقتی دیشب تلفنی با هم حرف می زدیم،برایم تعریف می کرد که  شب یلدایِ امسالِ او،در کنار خانواده ی همسر گذشته و این اولین باری بوده است که در یک شب نشینی با جمعیتی 60،70 نفره رو به رو می شده است.

می توانستم درک کنم که وقتی می گوید از شلوغی و سر و صدا و زیر ذره بین بودن،حالش لحظه به لحظه بدتر می شده،چه حالی داشته.می توانستم بدحالی او را در لحظه ای که به همسر،التماس کرده مرا از این جمعیت بیرون ببر،احساس کنم.

آدم ها با یکدیگر متفاوت اند.یک نفر از بودن در جمع های شلوغ لذت می برد و دیگری جمع های اندک و خودمانی را ترجیح می دهد.نمی توانی بگویی که این طور بودن یا آن طور بودن بد است یا کدام بهتر است.تنها می توانی بگویی من چنین آدمی هستم و برایم بهتر است که با افرادی شبیه به خودم بیشتر ارتباط داشته باشم.

نمی توانی آن ها را به خاطر ساکتی یا پرحرفی شان،سرزنش کنی.

نمی توانی آن ها را به خاطر عاطفی بودن یا منطقی بودن،خوب یا بد بنامی.

نمی توانی.

تنها می توانی برای آرامش خودت با آدم هایی که سنخیت شان با تو بیشتر است،معاشرت کنی و خب البته این را هم یاد بگیری که در بعضی شرایط و در کنار بعضی دوستان،توانایی سازگاری با آدم های متفاوت با خودت را هم کسب کنی.

این تفاوت های ما و اطراف ما هستند که دنیای ما را می سازند و به آن تنوع می بخشند.

***

سال گذشته،طبیب سنتی ام به من توصیه کرده بود،با توجه به طبعم،بهتر است استفاده از تلفن همراه و کامپیوتر را هرچه بیشتر،کاهش دهم.

برایم ثابت شده بود که دلیل افزایش سردردها و از دست دادن آرامش در زندگی ام،درجا زدن هام،برنامه چیدن هاو عملی نکردن آن ها،همه و همه به همین مسئله مربوط می شود.به همین حضور فعالانه در فضای مجازی.

من هرچند وقت یک بار از تمام این مشکلات به شکوه و شکایت می رسیدم و این حال برای کمتر کسی قابل درک بود.برای کمتر کسی.

دیشب که با وصل شدن اینستاگرام،آرام آرام،آن تشویش حاصل از حضور در فضای مجازی در من ایجاد شد،در دفتر شخصی ام نوشتم که باید برای این  دل آشوبی ها،فکری کنم.

صبح از راه رسید و این دل آشوبگی در من بیشتر شد.احساس کردم که از هرچه شبکه و پیام رسان است خسته ام و این احساس،احساس تازه ای نبود.

بارهای بار در چند سال اخیر به این آشفتگی رسیده بودم و می دانستم که باید برای آن فکری شود.

***

ن یکی از دوستان همیشه فعال در اینستاگرام است.از ان هایی که آدم با دنبال کردن صفحه اش،تقریبا در بطن زندگی اش قرار می گیرد و احساس می کند که در تک تک اتفاقات زندگی او حضور دارد.بچه ها به او می گویند : خدای اینستا.

دختر شادی ست.او همیشه در حال عکس گرفتن است.هنگام گردش با او دو چیز او،توجه تو را جلب می کند:آرامشش و لبخندش.

اما در مورد من،اگر قرار بود این حد از حضور در اینستاگرام محقق شود به طور حتم می توانست زندگی ام را بر هم بزند.خیلی بیشتر از این روزها.خیلی بیشتر.

با آنکه کمتر از ن،خیلی کمتر از او،در این شبکه ها فعالیت دارم،اما خسته ام.تحمل این وضع را ندارم.نمی توانم شاهد به تعویق افتادن رسیدن به رویاهایم باشم.شاهد سلب آرامش.شاهد از دست رفتن زمان.

دلم نمی خواهد مدام هنگام پیامک زدن به دیگران اولین چیز یا چندمین جمله ای که می خوانم این باشد:بیا تو فلان پیام رسان با هم حرف بزنیم.بیا تو فلان شبکه.

اگر قرار است یک دوستی به خاطر حضور کمتر من در این شبکه ها،کمرنگ شود خب بشود.

من یک آدم غیرعادی نیستم اما نمی توانم به این وضعیت ادامه دهم.نمی توانم.

آدم ها با یکدیگر متفاوت اند.تکرار میکنم:

آدم ها

با یکدیگر

متفاوت اند...

۴ نظر ۱۵ دی ۹۶ ، ۱۳:۲۸
یاس گل
سه شنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۶، ۰۲:۱۵ ب.ظ

هر کسی را بهر کاری ساختند

شبکه خبر از مراسم تجلیل از برگزیدگان بیست و دومین المپیاد علمی دانشجویی کشور که خبر می دهد،یادم می آید که موقع ثبت نام کنکور ارشد،درباره شرایط شرکت در این المپیاد خوانده بودم و حسرتی در دل مرا بود که چرا دانشجوی فلان رشته نبوده ام.رشته ای که دوست می داشتمش.
هربار که درباره این موضوع حرف میزنم،مردم فکر می کنند که من از رشته ی کارشناسی ام ناراضی بوده ام،برای این رشته کار پیدا نکرده ام و/یا دلایل دیگر.
اما نه!هیچ یک از این ها نبود.
نادر ابراهیمی-که پیش تر از این نیز گفته ام نوشتار او را چه اندازه دوستدار هستم-در ابن مشغله اش می نویسد:

اگر انتخاب مطرح باشد تازه از این لحظه شروع می شود.لحظه ای که انسان حس می کند آنچه باید باشد و می توانسته باشد،نشده است.لحظه ای که می تواند به تفکری عادلانه درباره ی گذشته و آینده ی خویش بپردازد و اگر باور می کند که تباه یا مسخ شده،بازگردد و حرکت تازه یی را آغاز کند و یا وا بدهد و تسلیم شود.
این حادثه در چه سنی اتفاق می افتد،هیچ معلوم نیست.

این حادثه برای من در سن 22 سالکی اتفاق افتاد.نه یک باره.بلکه طی تفکر و تحقیقی مداوم.
و بالاخره در جایی از زندگی با خود گفتم:باید برای رسیدن به آنچه می خواهم تلاش کنم.تغییر مسیر دهم.حالِ من آن زمان خوب خواهد بود که در مسیر رسیدن به آنچه می خواهم،قدم بردارم.برای رسیدن به جایی که تعلقم به آنست.
از من بپرسید می گویم دلیل بسیاری از بیکاری ها یا درجا زدن ها ان است که آدم ها در جای درست خود قرار نگرفته اند.شاید هرگز نخواستند تا به شناخت درستی از خود رسند.شاید خواسته اند اما جسارت تغییر یا انتخاب نداشته اند.شاید برای آنچه که خواسته اند ندویده اند و تنها به قدم زدنی سلانه سلانه کفایت کرده اند.
مثلا فکرش را بکنید!مگر می شود به قبولی در کنکور ارشد و در رشته ی دلخواه خود،فکر کنم اما برای رسیدن به آن تلاشی نکنم،وقتم را به بیهودگی بگذرانم یا بگویم ولش کن تا اردیبهشت وقت زیاد است؟مگر می شود؟
هربار که می بینم روزهایم دارد بد از دستم در می رود با خودم حرف میزنم و این ها را تکرار می کنم.برنامه می ریزم و دوباره به رویاهای شیرین خود فکر میکنم.

براده های یک ذهن:
شما چطور؟در جای درست خود قرار گرفته اید؟در مسیر رسیدن به جایگاه واقعی خود هستید؟

۴ نظر ۱۲ دی ۹۶ ، ۱۴:۱۵
یاس گل
جمعه, ۸ دی ۱۳۹۶، ۰۶:۰۸ ب.ظ

رفتار غریزی مرغ ها و جغدها هنگام زلزله

آخرین پست مربوط به چه تاریخ بود؟آم...اجازه دهید یک لحظه بررسی کنم...

بله...2دی 1396.

یعنی پیش از زلزله 4ونمی دانم چند ریشتری ششم دی ماه به ساعت 54دقیقه ی بامداد.

طبیعتا در آن ساعت تمامی مرغ ها به خواب رفته بودند.و طبیعتا میزان لرزه نیز آنقدری نبوده  که مرغ ها را بیدار کند.

و اما جغدها...جغدهای همیشه بیدار! :))

صبح روز بعد خبردار شدیم که تمامی جغدها-به جز معدودی-بعد از زلزله 4ریشتری ملارد،متحد الشکل  دوباره به خیابان ها ریخته اند.کار به کار مرغ ها هم نداشته اند.احتمالا مکالمات درونی و بیرونی جغدها با یکدیگر چنین بوده است که:مرغ ها خوابند که خوابند.به درک.انقدر بخوابند تا زیر آوار بمیرند.

القصه با آمدن زلزله 4ریشتری،بار دیگر قضایای احتمال جنبیدن گسل شمال تهران و همان ها که پیش تر گفته بودم،تکرار شد.با این تفاوت که این بار،بعد از بررسی صفحه ی شخصی دکتر زارع و شنیدن صحبت ها و احتمالات ایشان،شبکه سلامت،برنامه ی حال خوب،با دعوت از دکتر حسنی و دکتر زارع به جنبه های بیشتری درباره زلزله تهران پرداخت.(حالا هی بگویید ننگ بر صدا و سیما)

آنقدر حرف های رد و بدل شده در این برنامه حساب شده و سنجیده بود و آنقدر نگاه ما را به این اتفاقِ در نهایت حتمی،واقع بینانه باز کرد که تا حد زیادی آرامش به ما یا لااقل به شخص من بازگشت.

اگرچه پیش بینی می شود با زلزله 7ریشتریِ در پیش رو به تاریخ نمی دانم کی،خسارت مالی زیادی به تهران وارد شود،اما دکتر حسنی ما را خاطر جمع کردند که اصلا قرار نیست تهران با خاک یکسان شود،از بی آبی بمیریم یا خیلی چیزهای وحشتناک دیگری که پیش تر ها به آن اشاره شده بود به سرمان بیاید.

خلاصه ی ماجرا اینکه در حال حاضر فقط فیلم های زلزله های 7ریشتریِ کشورهای مختلف را بررسی میکنم و با خود می گویم:عجب.زلزله هایی که عمر من به دیدن آن ها در تهران قد می دهد در برابر این 7ریشتری ها،به وزش باد می مانند!!

برای نمونه یک زلزله 7ریشتری در ژاپن(و احتمالا با شتاب بالا)موجب قر در کمر مردم شده بود.یک قر کاملا غیرارادی!! :))

حتی نمی توانم تصور کنم در صورت چنین اتفاقی اصلا می شود به سمت مثلث حیات حرکت کرد یا نه!(البته در این حد می دانم که شتاب زلزله در تهران از کرمانشاه کمتر است اما درباره شتاب ژاپن هیچ نمی دانم)

خب.از این ها که بگذریم می رسیم به مرغ ها و جغدها.

هاااای جغدهای به خود مغرور!جغدهای فریفته شده به بیداری شبانگاه خود!(بلانسبت عده ای از جغدها)

خواستم بگویم که مطمئن باشید آن 7ریشتری اگر که بیاید مرغ ها را هم از خواب می پراند.پس نگران ما نباشید.

بله...


براده های یک ذهن:

+این پست از سلسله مباحث مرغی و جغدی نیز می باشد

+منظورم از زلزله هایی که عمر من به دیدن آن ها در تهران قد می دهد،به جز موارد اخیر،یک زلزله 4ریشتری دیگر،در دوران طفولیت من بود.

+یک نکته آموزنده!دکتر زارع فرمودند که نگویید گسل تهران فعال می شود/نمی شود!گسل فعال هست اما گاهی تظاهراتی از خود نشان می دهد و گاه نمی دهد!

+یک نکته دیگر لازم به ذکر است و آن اینکه باید فکری به حال خانه های با بافت فرسوده یا بافت نامناسب در تهران شود.با اینکه وضعیت نسبت به چندین سال پیش بسیار بهتر است اما به طور کلی باز هم طبق براوردها احتمال می رود تعداد کشته شدگان در اثر زلزله تهران بین 150000 تا 250000 (حدودی) باشد.(منبع:همان برنامه حال خوب)

۴ نظر ۰۸ دی ۹۶ ، ۱۸:۰۸
یاس گل
شنبه, ۲ دی ۱۳۹۶، ۱۰:۲۴ ق.ظ

زلزله نام دیگری ندارد

پیش تر ها هم از زلزله،چیزها نوشته بودم.چیزهایی که منتشر شده و نشده در گوشه و کناری از وبلاگ یا دفترم ثبت شده بود.

در طی این ماه ها،بارها بخش های مختلف خانه را مرور می کردم تا بدانم کجای این خانه امن تر است.صداهای بسیاری مرا به توهم زلزله می انداخت.

اشتباه نکنید!ترس از یک زلزله 4 یا5 یا حتی 6 ریشتری نبود که برای گسل های تهران افت دارد زیر 7ریشتر حرکتی بزنند.و این ها توهمات ذهنی من نبود.واقعیاتی بود که متخصصین بر اساس آمارهای فعالیت گسل های تهران آن را پیش بینی کرده بودند.واقعیتی بود که از مقطع پیش دانشگاهی و  از کلاس های زمین شناسی با خود حمل کرده بودم.

البته قبول دارم که حساسیتم نسبت به این موضوع بیش از سایرین بود.یک کیف کناری گذاشته بودم و در آن چند قلم از ضروریات زندگی خودم را جای داده بودم.مثلث حیات را در خانه بررسی کرده بودم و ... .

شبی که زلزله 5و2 ریشتری ملارد،تهران را لرزاند،فصل یک کتاب جری جوان را داشتم به پایان می رساندم،تقریبا همه آماده ی خواب بودیم.مادرم با کمی تردید گفت:لرزید؟

حس کردم که تخت کمی می لرزد اما از انجا که پیش از این هم بارها چنین حسی داشتم،میشد که ندید بگیرمش!

مادر دوباره تکرار کرد:بچه ها لرزید،نه؟

کتاب را پایین گرفتم تا چراغ های آویزان از سقف را ببینم.تکان میخورد!

از جا پریدم و گفتم:بلند شید!

درست لحظه ای که نزدیک به منطقه امنِ حدس و گمانی خودم بودم،صدای لرزش پنجره ها نیز آغاز شد و از یکی از دیوارها-که ای کاش می فهمیدم دقیقا کدام دیوار بود-صدای هولناکی بلند شد و با خود گفتم:تمام است!ریخت...

پدر هنوز در پذیرایی پای گفت و گوی خبری شبکه دو نشسته بود و با چشم هایی که منتظر تایید زلزله بودند نگاهم کرد.گفتم:بلند شو بابا!و پدر نیز از جا پرید.

بعد از تمام این ماجراها نیز همان اتفاقات همیشگی بعد از هر زلزله انتظار میرفت.بیرون ریختن مردم از خانه ها و ... .

بعد از آن زلزله 5و2 ریشتری،پس لرزه های بسیار کوچکتری آمد که هرگز متوجه آن نشدیم.دکتر زارع یک بار تکلیفمان را مشخص کرد و گفت هیچ چیز را نمی شود قطعی گفت.نمی شود گفت در این روزها دیگر زلزله ای در کار نیست یا حتما زلزله دیگری در راه است.اگر قرار بر لرزش مجدد همان گسل ملارد باشد،نهایت تا 6ریشتر خواهد لرزید اما اگر منجر به فعال شدن گسل تهران شود،زلزله ی بزرگتر از 7 ریشتر از آن انتظار می رود.

مجری پرسید:پس جای نگرانی نیست؟

و دکتر زارع اشاره کرد به اینکه واقع بین باشیم.جمعیت تهران را در نظر بگیریم و آمادگی لازم را داشته باشیم.نه انکارش کنیم نه هیجانی برخورد کنیم.

.

کیف های ما هنوز در نقطه ی به ظاهر امن خانه آماده است.شب ها در حالی به خواب می روم که چشمم به سقف است و چراغ ها.روی صداها حساس تر شده ام.

لرزه ی بعدی کی خواهد بود؟امشب،فردا شب،چند ماه دیگر،یا شاید چند سال بعد؟

من به همه ی این ماجرا ها و آدمها و داستان های هرخانه در شب زلزله فکر میکنم.میترسم.و با تمام این ها از زمین به خاطر لرزه هایش نمی توانم ناراحت باشم و دوست نداشته باشمش.زمین هم از این همه یک جا نشینی خسته می شود.باید گاه به گاه تکانی به خودش دهد تا بدنش خشک نشود.به او چه که بشر در گله به گله ی پوست او برای خودش خانه می سازد!اصلا مگر بشر به طبیعت او احترام می گذارد و مراقبت می کند از او،که حالا او هم به فکر همین مردم باشد؟

بگذریم.راستی عنوان این پست چه می تواند باشد؟هوم؟

خب زلزله نام دیگری که ندارد.دارد؟

۳ نظر ۰۲ دی ۹۶ ، ۱۰:۲۴
یاس گل
چهارشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۶، ۰۷:۰۲ ب.ظ

مختصر نویسی

از آنجایی که هیچ وقت،برای خرید تلفن همراه،بیشتر از 600 هزار تومان هزینه نکرده ام و در مورد اخیر هم با رضایت شخصی خود،به یک مورد 400 هزار تومانی رسیده ام،خب نباید توقع یک دوربین فوق حرفه ای با تنوع رنگ در گرفتن عکس را از آن داشته باشم.(و خب ندارم)

و وقتی برای بچه ها،از مرحله به مرحله ساخت bookmark های دست ساز،آموزش قرار می دهم،نباید توقع داشته باشم که پرنده ی سبز رنگ زیبایی را که در عکسم قهوه ای افتاده است،سبز ببینند!

***

رفاقت به سبک تانک که تمام شد سراغ سایر کتاب های خوانده نشده رفتم.ترجیح دادم اثر دیگری از جین وبستر را آغاز کنم:جری جوان!

با توجه به آغاز مجدد مطالعات درسی ام،اصلا مهم نیست که در روز چند صفحه از آن را بتوانم پیش ببرم.مهم این است که در روز،زمانی هرچند اندک را برای خواندن صفحاتی از جری جوان صرف کنم.

***

به خودم یادآوری میکنم که برای رسیدن به هدفت،کم کاری نکن.وقتی برای آرزویت کم میگذاری هی ذوق الکی نکن از تصور رسیدن به آن.تلاش کن.مثل یک قهرمان،برای رسیدن به آرزویت تلااااااااااااااش کن!(با همین غلظت)

***

کتاب «زندگی برازنده من» به من می گوید که تو دارای کهن الگوی جستجوگر هستی.راستی شما کهن الگوی خود را می شناسید؟(برای شناخت کهن الگوی خود،به آزمون های PMAI مراجعه کنید)

۶ نظر ۲۹ آذر ۹۶ ، ۱۹:۰۲
یاس گل

پیرو پست شب گذشته،به راه حلی برای رهایی از این معضل فکر می کردم.

حتی لزوم وجود یک مشاور زبده در زندگی ام برایم ملموس تر شد.

فکر کردم و فکر کردم.

تقاضا از دوستان در ارتباط با اینکه حتما حتما راس ساعت-حالا با پنج شش دقیقه این طرف آن طرف تر-در محل قرار حاضر شوند راه گشا نمی توانست باشد.چرا که پیش از این هم در پیام هایم می نوشتم راس ساعت در فلان جا و چنین چیزی پیش نمی آمد.

فکر کردم و فکر کردم.

محل قراهایمان را بررسی کردم:روی فلان پل،فلان ایستگاه بی آر تی،فلان میدان،جلوی درب فلان مجتمع تجاری و ... .

ایراد از محل قرارهایمان بود.مکان های بازی که با گذر دقایق و ایستادن طولانی مدت در آن ها،سردی و گرمی هوا می توانست موجب کلافگی ام شود.

بنابراین به این نتیجه رسیدم که از این به بعد با این شکل اماکن برای انتظار کشیدن دیگران مخالفت کنم و مثلا بگویم من در داخل مجتمع تجاری یا کافی شاپ تو را دیدار خواهم دید.

حتما یک کتاب نیز همراه خود داشته باشم تا دقایق انتظار آسان تر بگذرد.البته نه کتابی شبیه به رمان یا هر کتاب دیگری که خواندنش نیازمند تمرکز است.کتاب داستان کوتاه،شعر یا اصلا فلش کارت های 504 برای مرور واژگان انتخاب مناسب تری است.

شاید برخی دوستان هیچ وقت هیچ وقت نتوانند مقید به زمان باشند.البته می گویند این قبیل چیزها به مزاج آدمی یا حتی تیپ شخصیتی افراد هم ارتباط دارد و شاید اگر که در من این مسئله انقدر مهم است به سوداوی بودنم یا INFJ بودنم در این زمان، مرتبط باشد.

علی ای حال اگر شما نیز مانند من با چنین مسئله ای رو به رو هستید شاید راهکار مذکور برایتان مفید واقع شود.

و البته یک چیز دیگر...

حالا می توانم این را بهتر درک کنم که چقدر توجه به تفاوت تیپ های شخصیتی می تواند  در سازگاری یا ناسازگاری افراد با هم دارای اهمیت باشد...


۸ نظر ۱۷ آذر ۹۶ ، ۱۱:۳۱
یاس گل
شنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۶، ۰۲:۳۶ ب.ظ

من در یک مکاشفه ام

می گوید:بیشتر بنویس.صفحه قبلی ات فعال تر بود.

رقیه هم پیش تر ها همین را می گفت.می گفت چرا نمی نویسی؟


آیا لازم بود و اصلا شدنی بود که در چند خط و خلاصه وار به آن ها بگویم:من هرچندماه یک بار،با تحول درونی جدیدی رو به رو می شوم و در طی این تحولات پی در پی،خیلی چیزها هم در من دچار تغییر می شوند،مثلا نوع نوشته ها،سبک نوشتار،موضوع و حتی طول و عرض متن ها و ... همه این ها تحت تاثیر همین انقلاب ها قرار می گیرند.

این روزها خیلی چیزها هست که دلم میخواهد آن ها را با تک تک آدم ها در میان بگذارم.اما شدنی نیست.

شاید تا پای نوشتار آن هم بیایم اما یک من درونی با من می گوید:چند نفر به ادراک حال اکنون تو خواهند رسید؟چند نفر می فهمند که این سرگشتگی و حیرانی در راه شناخت یعنی چه؟

فاطمه،همین چند روز پیش ها میگفت چرا به فلان مسئله ی مهم فکر نمیکنی؟24 ساله مان است!

و کسی در درون من-که همیشه این من درونی بهتر از من بیرونی سخن می گوید-می گفت:بگو تا به شناخت خود نرسم چگونه میتوانم دست به انتخاب های حساس زندگی بزنم؟تا ندانم که ام،تا هیچ ندانم از خود،هر انتخابی بسان این انتخاب،خطیر و اشتباه خواهد بود.


من در یک مکاشفه ام.در یک دل آگاهی.درکشف موجودیت خود.در یک سفرِ از خود به خود!

و شاید همین هاست که مرا به کم حرفی واداشته است.

اگرنه...


براده های یک ذهن:

ما به فلک بوده ایم...

۱ نظر ۱۱ آذر ۹۶ ، ۱۴:۳۶
یاس گل
پنجشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۶، ۰۷:۴۹ ب.ظ

مریض حالی

کنار تخت می خوابم

مگر هوا که بند آمد،

نفس کشیدنت باشم...

"حسین صفا"


به اینجای آهنگ مریض حالی چاووشی که می رسد،همین تصویر در ذهنم به نمایش در می آید...

۲ نظر ۰۹ آذر ۹۶ ، ۱۹:۴۹
یاس گل
پنجشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۶، ۱۲:۵۶ ب.ظ

یک نفر دلش خواست که او هم یک مرغ شود!

می گوید:خیلی دوست دارم صبح ها،زود از خواب بیدار شوم.می شود یک کاری کنی؟هروقت بیدار می شوی به من زنگ بزن.آنقدر بزن تا از خواب بیدار شوم.

می گویم:خب چه عذابی ست؟!یک ساعت بخر کوکش کن.

می گوید:نه فایده ندارد.خاموش می کنم و دوباره میخوابم.تو که زنگ بزنی با خودم می گویم یک نفر دیگر هم در این ساعت بیدار شده است .


قبول میکنم.


صبح روز بعد که می شود تلفنم را بر می دارم و به او زنگ می زنم.نمی فهمم که آیا او بیدار شد و تلفن را قطع کرد یا که نه،تلفن خودش آنقدر بوق خورد که قطع شد؟


ظهر که می شود پیام می دهد:

سلام.من همان ساعت 10 بیدار شدم.امروز تلفنم روی سایلنت بود ...

۱ نظر ۲۵ آبان ۹۶ ، ۱۲:۵۶
یاس گل
شنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۲۵ ق.ظ

کارت عضویت کتابخانه

امروز که داشتم روی کارت عضویت کتابخانه به عکس خودم نگاه می کردم،یک آن حس کردم قیافه ام در عکس،چقدر شبیه به این دختربچه افتاده!

گفتم بیایم و با شما هم مطرحش کنم!


۵ نظر ۲۹ مهر ۹۶ ، ۱۰:۲۵
یاس گل