مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
چهارشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۳، ۰۹:۱۶ ب.ظ

میهمانی محبوب من

سوی خانه مادربزرگ می‌رفتیم. از خیابان‌ها و اتوبان‌ها می‌گذشتیم و من در مسیر به چراغ‌های روشن خانه‌هایی نگاه می‌کردم که یا در آن‌ها مهمانی بود یا اهالی خانه منتظر بودند برایشان میهمان بیاید. چشمم به پنجره‌ای افتاد که چند نفر دور هم ایستاده بودند و یک نفر داشت از بقیه با دوربین تلفن همراهش فیلم می‌گرفت. تماشایش برایم لذت بخش بود اما اگر بخواهم با شما روراست باشم باید بگویم که من معمولاً از میهمانی‌ها لذت چندانی نمی‌برم. از اینکه آدم‌ها دور هم در یک سالن پذیرایی جمع شوند و درباره موضوعات مختلفی که شاید خیلی هم برای تک‌تک حاضران جالب نباشد صحبت کنند، احساس خستگی می‌کنم. هرسال دلم می‌خواهد در تعطیلات عید با خانواده‌ام شهر را بگردم. دلم نمی‌خواهد درست در میان گردش و گشت داخل شهری‌مان، آن هم در بهترین روزهای تهران که شهر خلوت است و آسمان دل‌پذیر، کسی تماس بگیرد و بگوید می‌خواهد به خانه‌مان بیاید و ما با عجله به خانه برگردیم. دیگر سال‌هاست همسن و سالی هم در میان آشنایان ندارم که چند دقیقه‌ای بنشینیم و با هم گپی بزنیم.

همیشه دلم می‌خواست یک میهمانی متفاوت را تجربه کنم. مهمانی دلخواه من این شکلی است که به یک گوشه خانه نگاه می‌کنی و می‌بینی سه چهار نفر دارند با هم بازی می‌کنند. مثلا یک بازی رومیزی جلویشان گذاشته‌اند و مشغولش هستند. یک گوشه دیگر دو سه نفر را می‌بینی که روی مبل نشسته‌اند و چای می‌نوشند و درباره موضوعات موردعلاقه‌شان حرف می‌زنند. آن یکی گوشه چند نفر گرم صحبت‌های علمی یا تاریخی‌اند. دو سه نفر هم در آشپزخانه با کمک همدیگر شام آماده می‌کنند، می‌خندند و کیف دنیا را می‌کنند. گوشه‌هایی از خانه نوری کم‌جان و شاعرانه دارد و گوشه‌ای دیگر فضایی کاملا نورانی. هرکس هرجا که دلش می‌خواسته نشسته است. حتی ممکن است کسی را ببینی که فارغ از فضای مهمانی یک گوشه کتابی دستش گرفته و آن را می‌خواند. رفتار همه با یکدیگر محترمانه و صمیمی است. لودگی نمی‌بینی. احساس عذاب نمی‌کنی. آخرِ مهمانی که می‌شود همه گرد هم می‌آیند و پس از خواندن یک شعر یا بعد از نواختن یک قطعه موسیقی یا قرائت آیاتی از کتاب آسمانی با ذکر مفهوم عمیق آن و ... مهمانی را تمام می‌کنند و به استقبال شبی آرام و پرخاطره، هر یک سوی خانه‌هایشان می‌روند.

مهمانی محبوب من این شکلی است.

 

+ وقتی این فرسته را می‌نوشتم دنبال یک موسیقی برای پس‌زمینه آن می‌گشتم. با یکی از قطعاتی که می‌شنیدم، ارتباط خوبی گرفتم. با آهنگِ درونم سازگار بود. نامی فرانسوی داشت. در مترجم گذاشتمش و دیدم معنی‌اش این است: به بهار خوش آمدید.

۰۳/۰۱/۰۱
یاس گل

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">