پیرمرد خنزرپنزری
توی مترو پیرمردی با لباسهای کاملا مندرس و پاره و با زنبیلی زهواردررفته که پر از طناب و کش و نخ و امثال آن بود جنس میفروخت. وضعیتش به قدری نامناسب بود که هرکس دلش میخواست از او چیزی بخرد. مادرم از او طناب خرید، زنی یک بسته دستمال کاغذی جیبی، یک نفر هم چیزی نخرید و پولی دستش داد.
وقتی به خانه برگشتیم مادرم طناب را از کیسه درآورد و ناگهان انگار که چیزی دیده باشد رفت طرف جارو شارژی و اطراف تخت را جارو کشید. گفتم چیزی شده؟ گفت: نه. ولی مطمئن بودم چیزی دیده است. گفتم: جانوری چیزی دیدی؟ گفت: طناب را که درآوردم انگار چیزی به زیر تخت رفت. شبیه بچه سوسک.
جاروبرقی را برداشتیم و کشوهای تخت را درآوردیم و زیرش را جارو زدیم. اما تخت دونفره بود و به قسمتهایی از آن دستمان نمیرسید.
هرچه به خواهرم گفتم بیا کمک کن تشک را بلند کنیم و زیرش را ببینیم جدی نگرفت. گفتم من از تصور اینکه چیزی زیر تخت زنده باشد و راه برود خوابم نمیبرد. گفت: لابد مادر اشتباه دیده. ولش کن.
خواستم تنهایی تشک را بردارم اما دیدم خیلی سنگین است و کمرم درد گرفت. تازه فقط تشک نبود. باید کفی تخت را هم بلند میکردم.
با خودم فکر کردم کاش آن طناب را از پیرمرد نمیخریدیم یا کاش چیز دیگری خریده بودیم.
وقتی میخواستم شام بخورم دیدم که مادرم یواشکی توی اتاق رفت و سوسککش زد. این ایده به ذهن خودم هم رسیده بود اما فکر کردم اگر سوسککش بزنیم چطور با بوی آزاردهنده آن بخوابیم. وارد اتاق که شدم دیدم بویش پخش شده.
حالا مشکل دو تا شد: آیا آن سوسک مرده است؟ و آیا ما میتوانیم با بوی سوسککش بخوابیم؟
سلام
دیگر مدتهایت این تصاویر، برایم عادی شده و چون بارها مطمئن شدم بعضی از افراد ژندهپوش، صرفا از لباس مندرس به عنوان ابزار کار استفاده میکنند، در نتیجه دیگر دلم نمیشوزد و اجر بخواهم کمک کنم به مراکزی میدهم که مطمئنم به اهش میدهند