جسورتر از بیداری
خواب دیدم جایی هستم و احسان علیخانی دارد با من درباره برنامه جدیدی که قصد ساختنش را دارد صحبت میکند. از پروژه عظیمی میگفت که برای بخشبخش آن افراد متعددی با او همکاری میکردند. او برای من هم یک پیشنهاد کاری داشت، اینکه نویسندگی یکی از بخشها را به عهده بگیرم. برخلاف بیداری که معمولاً در برابر پیشنهادهای جدید دست و پایم میلرزد و به این فکر میکنم که آیا این پیشنهاد را قبول کنم یا نه، آیا از پس آن برمیآیم یا نه و ... خیلی سریع و به راحتی گفتم: باشد. انجامش میدهم. بعد گفت تا زمانی که قصد ساختن آن پروژه را دارند میتوانم نویسندگی برنامههایی درباره افطار و ماه رمضان را هم برایش انجام دهم. در این مورد هم باز بیمعطلی گفتم: باشد. آن را هم انجام میدهم!
البته میتوانستم احساس کنم که آنجا هم اندک دلهرهای تهِ دلم بود اما آنقدری نبود که جلوی پذیرش چنین پیشنهادی را بگیرد یا مانعش شود.
من در خوابهایم پر دل و جرئتتر از بیداریام هستم.
گمونم همهمون همینطوریم.