کاغذهای حرامشده
این روزها شعر که میخوانم زمان در من به عقب برمیگردد و دوباره به نوزده سالگی میرسم.
این معجزهی فراق است. فراق است که دوباره در انسان اشتیاق میآفریند، شور میدمد و بیقرارش میکند. انسان در فراق عاشقتر است.
در وصال نوعی سکون و آرامش نهفته است. عاشقِ دورافتاده از معشوق چون دریایی خروشان است و دلدادهی به محبوبرسیده دریای آرام.
اینها را حالا میفهمم که دیگر دانشجوی ادبیات نیستم. من هم زمانی -پیش از قبولی ارشد ادبیات- همان دریای خروشان بودم. دو سالی لذت وصال را چشیدم و آرام گرفتم و حالا، حالا که چند ماه از روز دفاعم گذشته است دوباره به هجران مبتلا گشتهام. هجرانی که این بار به عمد و به قصد خوش دارم ادامهدار باشد، چرا که به سرخوشیِ اینروزهایم دلبستهام و این ناآرامی را دوست میدارم.
دیروز پای یکی از غرفهها شنیدم پسری به دوستش میگفت: «شاعران فقط کاغذ حرام میکنند.»
من با کولهباری از کاغذهای حرامشده به خانه برگشتم.
انا من المجرمین منتقمون