مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
جمعه, ۱۱ خرداد ۱۴۰۳، ۰۹:۱۲ ب.ظ

یک جمعه ناب دوست‌داشتنی

امروز یک جمعه‌ معمولی نبود.

پس از مدت‌ها دوباره با بچه‌های دوچرخه دیدار کردم و بهانه این دیدار، ازدواج وجیهه و محمدحسین با یکدیگر بود. وقتی همه گرم صحبت بودیم، من به وجیهه نگاه می‌کردم. وجیهه‌ای که زمانی در همین فضای وبلاگی شناخته بودمش، دختری که یادداشتش را در دوچرخه خوانده بودم و از جایی به بعد تصمیم گرفته بودیم در عصر پیام‌رسان‌های اجتماعی برای یکدیگر نامه بنویسیم.

حالا وجیهه‌ای برابر من نشسته بود که دیگر نوجوان نبود. بزرگ شده بود. دانشجوی ترم آخر کارشناسی بود. و تماشای او و محمدحسین کنار یکدیگر زیبا بود.

وقتی به خانه برگشتم دیدم رضا صادقی برشی از یک قطعه قدیمی را بازخوانی کرده است: دروغ گفت. خیلی کوتاه و دلی. آن قطعه را قبلا نشنیده بودم. رفتم شنیدمش. این قطعه هم مرا به گذشته پیوند می‌داد. گذشته‌ای که با آن خاطره‌ای نداشتم.

بعد سری به سایت شاهین کلانتری زدم. چند پست‌ را خواندم و مثل همیشه چیزهای تازه آموختم. در زمان حضورم احساس می‌کردم حتی این سایت هم متعلق به امروز و این لحظه نیست. انگار مال دیروز است. مال دیروز و دیروزها.

همه چیز یک جور عجیبی خوب، ساده و دلنشین بود. دیدار با هم‌دوره‌ای‌های دوچرخه‌ای‌، گوش سپردن به قطعه‌ای قدیمی، خواندن چند پست در سایت کلانتری.

انگار زمان در من جابه‌جا شده بود، یا شاید هم من در زمان...

۰۳/۰۳/۱۱
یاس گل

نظرات  (۵)

آقا من از ذوقم اسکرین شات گرفتم برای وجیهه فرستادم. به نظرم خیییلی جذابه که یکی درباره‌ی آدم یادداشت بنویسه تو فضای عمومی به اشتراک بذاره :))

پاسخ:
آبان دیشب همش فکر می‌کردم ماجرای وجیهه و محمدحسین شبیه یه داستانه و من از دیدار دو تا شخصیت داستانی برگشتم.
خوب کردی براش فرستادی. جات هم خیلی خالی بود.
۱۱ خرداد ۰۳ ، ۲۳:۰۰ حاج‌خانوم ⠀

سلام

خوشحالم که حالت خوب است. :)

و حالت مستدام

پاسخ:
سلام حاج‌خانوم عزیز
ممنونم از مهرت ☺️
تنت سلامت، حال دلت خوش
۱۲ خرداد ۰۳ ، ۱۱:۳۱ شاگرد خیاط

چه جمعه ای بوده پس دیروز....به به

پاسخ:
آره خدا رو شکر

سلام یاسمن، من سال‌هاست اینجارو می‌خونم و وقتی به کلمه‌ی دوچرخه رسیدم یاد قبل‌ها و خاطراتش افتادم. تن‌ت سلامت باشه.❤️

پاسخ:
سلام. هروقت که پیام‌هایی از این دست به دستم می‌رشه و می‌فهمم همراهانی دارم که سال‌هاست محبت می‌کنن به اینجا سر می‌زنن، خوشحال می‌شم.

شاید یه روز خیال می‌کردیم دوچرخه فقط برای روزهای نوجوونیمونه و حالا مدت‌هاست که می‌بینیم قراره تا همیشه نشونه‌ای ازش توی زندگی‌مون باشه.
ممنونم از حضورت.
۱۶ خرداد ۰۳ ، ۰۱:۴۴ شاگرد بنّا

گاهی می‌گم ننویسم از خوندنِ نوشته‌های شما بسیار بسیار محظوظ می‌شم که تصور نکنید از به‌به و چه‌چه‌های تهیِ فراوانِ مجازیه، اما واقعا هر بار اومدم و خوندم حیفم اومد ننویسم. 

آفرین به شما. 

خوب به جزئیاتِ روزمره دقت می‌کنید و از دل‌ ساده‌ترین چیزها، سوژۀ جذاب و دل‌انگیز استخراج می‌کنید. 

پاسخ:
از اینکه در این ماه‌ها همیشه با پیام‌های مثبتتون یکی از مشوقان بنده برای نوشتن در این فضا بودین و هستین، خیلی خیلی متشکرم.
صادقانه از خدا برای شما و خانواده گرامی طلب خیر دارم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">