مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
جمعه, ۱۸ خرداد ۱۴۰۳، ۰۹:۳۷ ب.ظ

شاید دور، شاید نزدیک

آیا شما تا به حال از مردی با نیروی فراطبیعی، میوه‌ای عجیب دریافت کرده‌اید؟ میوه‌ای با پوست چوبی گردو و با مغزی سفیدرنگ، شیرین و پنبه‌ای.

من در خواب چنین میوه‌ای را امتحان کردم و برخلاف تصورم بسیار خوشمزه بود. چیزی شبیه به طعمِ بستنی زمستانی! روشن‌ترین تصویر من از خواب دیشبم همین است.

گاهی به پست‌های قدیمی‌ام سر می‌زنم. به ویژه به مجموعه خواب‌ها، نامه‌ها و داستان‌ها. گاهی هم در تاریخی مشخص به عقب برمی‌گردم تا ببینم مثلا در 18 خرداد سال‌های گذشته چه نوشته‌ام، چه حالی داشته‌ام و چه تجربه‌ای را پشت سر گذاشته‌ام. راستش را بگویم من آدمِ پشت این نوشته‌ها را دوست دارم. با همه کاستی‌ها، ناکامی‌ها، خیال‌پردازی‌ها و دویدن‌هاش.

من اینجا را دوست دارم، بیشتر از جایی شبیهِ اینستاگرام. و گاهی به این فکر می‌کنم که آیا در چهل سالگی، پنجاه سالگی یا حتی بعدتر از آن - اگر زنده باشم- هنوز چراغ این مسافرخانه روشن است؟ هنوز خوانندگان آشکار و خاموش امروزم را دارم؟

من حتی به روزهای پس از مرگ خودم هم فکر می‌کنم. به آدم‌هایی که می‌دانند مرده‌ام و با دلتنگی و حسرت یا همراه با اندوهی کوتاه و گذرا به نوشته‌های پیشینم برمی‌گردند تا مرا دیگر بار لابه‌لای کلماتم پیدا کنند و بیشتر از زمانِ زنده بودنم بشناسند. یا به آدم‌هایی که ناگاه گذرشان به اینجا می‌افتد و بی‌آنکه بدانند مرده‌ام، در خانه متروکه‌ام چرخی می‌زنند، میان این واژگان هوایی تازه می‌کنند و سپس سراغ دیگر صفحات اینترنتی می‌روند.

آن روز شاید از امروزی که این فرسته را می‌نویسم خیلی دور یا شاید به آن بسیار نزدیک باشد.

مرا ببخشید که در چنان روزی اینجا پشت لپ‌تاپم نیستم تا پیام‌هایتان را بخوانم، تایید کنم و با خوشدلی پاسخ بگویم. اما بدانید همیشه در زمان زنده بودنم از حضورتان در این خانه خوشحال بوده‌ام.

 

+ هنگام نوشتن این پست به قطعه دوم آلبوم Exhale گوش می‌کردم. اگر دوست داشتید هنگام خواندن، بشنویدش.

۰۳/۰۳/۱۸
یاس گل

نظرات  (۴)

۱۸ خرداد ۰۳ ، ۲۳:۰۹ شاگرد خیاط

خیلی ملیح  بود

انگار از دل من هم نوشته بودی...

ببین من الان چهل را رد کرده ام و خیلی بیشتر از وقتی که بیست و چند سالم بود وبلاگم رو دوست دارم.

جای مقدسیه 

همزمان میکده 

عشرتکده 

بتکده 

و هزارتا جای خلاف رو در خودش جمع کرده

پاسخ:
راستی شما چند ساله توی فضای وبلاگی می نویسین؟

فکر میکنم این همون اتفاقیه که داره برام منم میفته. اینکه سال به سال به اینجا بیشتر دل می بندم.
۱۹ خرداد ۰۳ ، ۰۰:۴۶ معتاد چایخونه ی حرم

چقدررر قشنگ گفتید...

و امیدوارم سالیان سال اینجا برامون بنویسید

هم از خوابای قشنگ و جالبتون

هم از اتفاقات اطرافتون

 

پاسخ:
ممنونم ازت. ان شاء الله. منم امیدوارم سالیان سال به عنوان یکی از خواننده های خوب اینجا داشته باشمت.
۱۹ خرداد ۰۳ ، ۰۸:۲۸ یاسمن گلی :)

عزیزممم.  حس خوندن این متن رو به شدت دوست داشتم :))

امیدوارم عمر با عزتی رو داشته باشی. 

منم گاهی به این فکر میکنم که اگر بیان از بین بره کجا باید بریم:(

پاسخ:
خیلی ممنونم از دعای خیرت. همچنین.
امیدوارم هیچ وقت اون روز رو نبینیم.
۲۵ خرداد ۰۳ ، ۲۲:۳۵ امیر.ر. چقامیرزا

سلام. سلام.سلام

این موسیقی دلپذیری داشت این مسافرخونه!

پاسخ:
سلام. متشکرم.
خوشحالم که فرصتی ایجاد شد تا در اینجا بهش گوش بسپارین.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">