مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
چهارشنبه, ۲۷ تیر ۱۴۰۳، ۰۶:۳۵ ب.ظ

در امتداد همان جلسات

تلفن زنگ خورده بود و کسی پشت خط بود که مطمئن نبودم کیست. از وقتی شماره‌های گوشی‌ام پاک شده بود به‌روزش نکرده بودم. فقط می‌دانستم هرکه هست از دوستانم است و می‌شناسمش. یک پیشنهاد کاری بود. یک کار کوتاه چندروزه. پذیرفتمش. نشستم پای کار و سعی کردم تا قبل از رفتنم به نشست ادبی تمامش کنم. این شد که میگرنم گرفت. با همان میگرن بلند شدم رفتم به موعد قرار و مثلا سعی کردم جایی بنشینم که نور خورشید توی چشمم نزند. اما دقیقا جایی نشستم که تا دقایق پایانی جلسه، نور توی چشمم بود و اذیتم می‌کرد. برای همین هم بعد از جلسه حالم بد بود و تا به خانه رسیدم قرصم را خوردم. اما جلسه خوب گذشت. از عشق گفتیم. عشق در ادبیات کلاسیک و ادبیات معاصر، حتی از تجربه عشق و دوست‌داشتن در زندگی‌مان.

این نشست‌ها برایم چیزی در امتداد همان جلسات انجمن ادبی است. انجمنی که آن‌روزها درباره‌اش می‌نوشتم. یک سال پیش کارش تمام شد و دیگر دورِ هم جمع نشدیم. حالا، از میان اعضای آنجا، فقط همان سرپرست گروه یعنی آقای دکتر میانمان حضور دارد که اینجا هم-همانند آنجا- برگزارکننده نشست‌ها است.

اعضای این نشست جوان‌ترند. اغلب دانشجوهای کارشناسی و کارشناسی ارشد از رشته‌های مختلفند، برخلاف آن جمع که همه دانشجوی دکتری یا دانش‌آموخته مقطع دکتری یا استاد دانشگاه بودند. جوّ این جلسات برایم ساده‌تر و خودمانی‌تر است. شاید برای همین است که می‌توانم راحت‌تر میانشان صحبت کنم. اما در جلسات انجمن ادبی اغلب شنونده بودم. چون دیگران بیشتر از من می‌دانستند و من باید از آن‌ها می‌آموختم.

این نشست‌ها فعلا ادامه‌دار خواهد بود و من هم هر زمان که فرصت کنم کنارشان حضور خواهم داشت و برایتان خواهم نوشت.

۰۳/۰۴/۲۷
یاس گل