مریضِ بد
منتظرم تا نامم را صدا کنند. در این بین با مجلهای که قصد دارم مقاله علمی-پژوهشیام را بفرستم تماس میگیرم و میگویم بیش از یک هفته است که سایتشان باز نمیشود تا مقاله را بفرستم. میگویند سایت ما مشکلی ندارد.
بعد از گذشت یک ساعت و نیم بالاخره نوبتم میشود. دکتر میگوید: مریض بدی هستی. مریضی که دو سالِ پیش یکبار ویزیت شده و حالا رفته و بعد از این همه مدت با همان مشکل برگشته از نظر ما مریض بدی است. بعد هم تذکر میدهد که اگر اینبار به موقع سر نزنم، دیگر ویزیتم نمیکند. داروها را مینویسد. میروم داروخانه. صبح دستمزد یکی از مجلهها را ریختهاند. یکی از لوسیونها را ندارند. میگویند مشابهش را داریم با همان ترکیبات. میپرسم پس فرقی ندارند؟ میگوید: تنها فرقشان این است که آن یکی کاملا ایرانی است. این یکی هم کاملا ایرانی است. من که متوجه فرقشان نمیشوم. فقط بار اول کلمه کاملا را کمی محکمتر ادا کرده است. داروها را حساب میکنم و به سوی خانه برمیگردم.
نرسیده به خانه، مادرم را از دور میبینم. مثل کودکی ۸ ساله به طرفش میدوم.
+ قطعه غزال (کوچه عاشقی) از حمیدرضا ترکاشوند.
سلام
منم منظورشو نفهمیدم!!!!