مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
سه شنبه, ۱۶ مرداد ۱۴۰۳، ۰۹:۳۰ ق.ظ

نیروهای سفیدی، سیاهی وَ حشرات غول‌پیکر

توی شهر مردم سه دسته بودند: آن‌ها که تاریک و سیاه بودند و با موجوداتی از این دست در یک گروه جای می‌گرفتند. آن‌ها که سفید بودند و در خود نوری داشتند. و آن‌ها که مشخص نبود در کدام یک از این دسته‌ها جا دارند. من از موجودات سیاه می‌ترسیدم.

همراه عده‌ای وارد یک مرکز تحقیقاتی شدیم. در آن مرکز، دانشمندان حشرات غول‌پیکری را آزمایش می‌کردند که به ظاهر همه در خواب بودند. با آن مرکز احساس غریبگی می‌کردم. انگار دانشمندانِ آنجا از ما نبودند. از اینکه آن حشرات نورم را ببینند و از خواب بیدار شوند و بر ما هجوم بیاورند می‌ترسیدم.

انگار می‌خواستم دوباره از پایان‌نامه‌ دفاع کنم. داشتم همراه عده‌ای وارد سالن دفاع می‌شدم و در راه می‌دیدم که نیروهای تاریکی در حال صف‌آرایی‌اند. بیم شروع یک جنگ را داشتم. اما با خودم می‌گفتم من با نورم به مبارزه می‌پردازم و شاید توانستم برخی از آن‌ها را هم از تاریکی رهایی ببخشم.

وارد سالن دفاع شدم. داوران یکی‌یکی وارد می‌شدند...از خواب بیدار شدم.

۰۳/۰۵/۱۶
یاس گل

نظرات  (۲)

خیره ان شاء الله :)

پاسخ:
ممنونم عزیزم
ان‌شاء‌الله

یعنی واقعا نورمون باعث هجوم و طمع میشه؟

پاسخ:
توی خواب همچین حسی داشتم. احساس می‌کردم وقتی می‌فهمن نوری درونت هست بهت حمله می‌کنن. خصوصا که همه‌جا بودن. بعضی‌هاشون که هیچ شباهتی به آدمیزاد نداشتن انقدر که سیاه بودن.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">