مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
چهارشنبه, ۲۴ مرداد ۱۴۰۳، ۱۰:۲۲ ب.ظ

مثل یک نوجوانِ احساساتی

دکتر عکسی را که آذر ماه گرفته بودم، دستش گرفت و گفت: 《بله پوسیدگی دارد. کاملا مشهود است. لابد تا الان بیشتر هم شده.》 پس این دردی که بیش از یک سال اذیتم می‌کرد فقط به خاطر دندان عقل نبود. پوسیدگی دندان‌های کناری دندان عقل هم روی شدت درد تاثیر گذاشته بود. اما جراحی که برای نخستین بار به قصد مشورت نزدش رفته بودم اشاره‌ای به پوسیدگی‌ها نکرده بود و صحبت فقط درباره دندان عقل بود. که اگر همان موقع می‌دانستم دو دندان پوسیده دارم جلوی پیش‌روی‌اش را می‌گرفتم.

دکتر گفت اول باید عقل را جراحی کنیم. بعد می‌رویم سراغ آن دو تا.

منشی می‌خواست برای امروز نوبت جراحی بگذارد. اما من کار داشتم و گفتم خودم برای نوبت تماس می‌گیرم.

 

پرونده تمشک تابستان بسته شد. خدا را شکر این شماره استرس خاصی نداشتیم و کارها خوب پیش رفت.

چند روز پیش از کتابخانه سه کتاب امانت گرفتم: وصایای امیرالمومنین به امام حسن مجتبی و دو کتاب کم‌حجم درباره نقد ادبیات کودک.

تماشای هری پاتر را هم از اول شروع کرده‌ام. در واقع وقتی نوجوان بودم بیشتر از دو قسمت آن را ندیده بودم که همان دو قسمت را هم تقریبا از خاطر برده بودم.

امروز در هری پاتر و تالار اسرار به سکانسی رسیدم که هری به دامبلدور می‌گفت از اینکه برخی ویژگی‌هایش با ولدمورتِ خبیث یکسان است می‌ترسد. اما دامبلدور به او گفت این توانایی‌های ما نیست که نشان می‌دهد چه کسی هستیم، انتخاب‌های ماست که این کار را می‌کند. تفاوت اصلی هری با کسی مثل ولدمورت همین است. او در موقعیت‌های حساس برای نجات دوستانش یا نجات انسان‌های شریف، خودش را به خطر می‌اندازد، از خود شجاعت نشان می‌دهد و حاضر است از جانش بگذرد اما ولدمورت فقط به دنبال چیرگی بر دیگران و پیروزی خود است و برای این کار دست به کثیف‌ترین جنایات می‌زند.

تماشای قسمت دوم داشت تمام می‌شد که دیدم جدی‌جدی آن مدرسه و دانش‌آموزان و معلم‌های جادوگرش را دوست دارم. بغضم گرفته بود، مثل یک نوجوان احساساتی.

یعنی وقتی به پنجاه یا شصت سالگی برسم هم، همین‌شکلی می‌مانم؟

۰۳/۰۵/۲۴
یاس گل

نظرات  (۳)

۲۵ مرداد ۰۳ ، ۰۰:۴۵ جواهری عتیق

عالی و بی نظیر، مطالب سایتتون رو دنبال میکنیم.

 

خوشحال میشیم به سایت ما هم سر بزنید و نظرتون رو نسبت به خرید تسبیح محصولات ما بدهید. ممنون

 

پاسخ:
سپاسگزارم از حضور شما.
۲۵ مرداد ۰۳ ، ۱۳:۱۶ نقطه‌ام در ناکجای کهکشان

سلاااام یاسمن بانو. خوبی؟

یاد یه مطلب از استاد صفائی حائری افتادم که چون دقیقش رو یادم نیست برداشت خودم رو مینویسم:

تکامل یعنی یکسری استعدادهامون رو تقویت کنیم و بتونیم یجورایی توی اون کار به تخصص برسیم. مثلا فکر کن من نویسندگی ام رو قوی میکنم. من روی تاب آوری ام کار میکنم. روی اعتماد به نفسم کار میکنم و...

 

اما رشد یعنی من به این استعدادهام جهت میدم. تصمیم میگیرم توی چه راهی و توی چه کاری ازش استفاده کنم.

مثلا فکر کن دوتا رزمنده که تونستن روی مهارت های جنگی شون کار کنن و به تکامل برسوننش. یکیشون میره توی جبهه کفر در جهت کسب پول و موقعیت اجتماعی و... خرجش میکنه

یکی میاد توی جبهه حق و با تمام هزینه های دنیایی از اون مهارتش در راه عدالت و... استفاده میکنه.

 

هری پاتر هم احتمالا اون استعدادهای مشترک رو دیده و ترسیده

ولی اصل ماجرا اینه که این دو نفر کلا تو دو تا جهت متفاوت دارن اون استعداد رو خرج میکنن و اولویت ها و انتخاب هاشون با هم متفاوته

پاسخ:
سلام. ممنونم. خوب هستی؟
دقیقا به همین شکله. و چه خوب شد که برامون نوشتی. 👌

آره توی مجموعه هری پاتر هم همینه. ترس از اینکه نکنه منم که توی بعضی خصوصیات و توانمندی‌ها شبیه ولدمورتم بشم یکی مثل اون. در صورتی که راه این دو نفر و انتخاب‌ها و اهدافشون توی مسیر زندگی از همدیگه جداست.

چیزی که متوچه شدم اینه اکثر دندونپزشکا تا پوسیدگیای جزیی رو که با هزینه کم قابل ترمیم هست رو صداش رو درنمیارن تا اوضاش بدتر شه و فرد با دندونی که نیاز عصب کشی و روکش داره مراجعه کنه تا درآمد دندانپزشک بیشتر باشه

پاسخ:
این واقعا غم‌انگیزه :(

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">