مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
جمعه, ۲۶ مرداد ۱۴۰۳، ۰۹:۱۹ ق.ظ

برای غزه می‌گریستم

دیشب اینجا نبودم. غزه بودم.

آنجا بگیر و ببند بود و تیراندازی. ایست‌های بازرسی.

مردمی از سرزمین‌های مختلف دنیا در هراس بودند. هرکس می‌خواست زودتر به کشور خودش برگردد و از آنجا فرار کند. مردم دسته‌دسته می‌رفتند و از جمعیتِ حاضر کم می‌شد. دقایقی رسید که دیدم فقط من و چند نفر دیگر مانده‌ایم.

انگار می‌دانستم اگر بفهمند ایرانی‌ام اجازه خروج نمی‌دهند. یک عرب را پیدا کرده بودم و در تلاش بودم با زبانی دست و پا شکسته به او بگویم ایرانی‌ام. اما همان لحظه دختری از راه رسید و بی‌آنکه بداند فارسی بلدم حرف زشتی زد. ظاهرا دختر همانجا در فرودگاه کار می‌کرد. در خواب ناراحت بودم از اینکه آن کسی که حرف زشتی زده است یک فارسی‌زبان است و ایرانی‌ است. فهمیدم من تنها ایرانی حاضر در آن جمع نیستم.

بعد به دور و برم نگاه کردم و اشک ریختم. نه برای غربتم در آنجا. برای غزه.

جملاتی بر زبان می‌آوردم و برای غزه می‌گریستم.

۰۳/۰۵/۲۶
یاس گل

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">