مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
چهارشنبه, ۷ شهریور ۱۴۰۳، ۰۹:۵۰ ق.ظ

روی صندلی کناری

خواب می‌بینم در جمعی هستم.

کنارم دخترانی دور یک میز نشسته‌اند و دارند درباره یک مرد حرف می‌زنند. نه اینکه مرد بازیگر مشهور یا یک چهره باشد، اما لابد از آن‌هایی است که دختران دوست دارند درباره‌اش گفتگو کنند. دورِ هم نشسته‌اند و حدس می‌زنند چه کسی ممکن است همسر آن مرد باشد و جوری درباره این موضوع صحبت می‌کنند که انگار یکی از همان‌هایی که دور میز نشسته همسر اوست و صدایش را در نمی‌آورد. در آخر دختری می‌گوید به نظر من آن کسی که پشت آن میز کنار او بنشیند همسر اوست...

 

پشت میز نشسته‌ام و دارم متنی را برای یک برنامه تلویزیونی تایپ می‌کنم. ناگهان مرد از راه می‌رسد. نگاهی به صفحه مانیتور می‌اندازد و گفتگویی می‌کنیم. ظاهرا بخشی از متنی که دارم تنظیمش می‌کنم به قلمِ خودِ اوست. روی صندلی کناری می‌نشیند. بحث از ادامه تحصیل و دکتری می‌شود. می‌گویم: 《اتفاقاً خیلی دوست دارم دکتری بخوانم اما》به اینجا که می‌رسم مکث می‌کنم و بعد انگار که بغض خفیفی توی گلویم باشد می‌گویم: 《راستش قبل از دکتری باید به یک چیزی برسم. اگر رسیدم آن وقت می‌توانم سراغش بروم.》 و دیگر بیش از این توضیحی نمی‌دهم. تازه آنجاست که چهره مرد را می‌بینم و متوجه می‌شوم چشمان سبزی دارد و البته چاق است.

دختران از راه می‌رسند.

لابد دارند به کسی نگاه می‌کنند که پشت میز، روی صندلیِ کناریِ مرد نشسته است. به من.

۰۳/۰۶/۰۷
یاس گل

نظرات  (۱)

رؤیای قشنگی بود.

قسمت دوم هم جزوی از خواب بود؟

پاسخ:
🙂 بله بخش دوم هم ادامه‌ی همون خواب بود.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">