مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
سه شنبه, ۲۰ شهریور ۱۴۰۳، ۰۸:۱۲ ق.ظ

غول و گلدان‌های کوچک

در خواب، عاشقِ یک غول شده بودم، و غول نیز دوستدار من بود.

غول، گلدان‌های کوچکی به من هدیه داده بود. وَ بیمِ آن بود که روزی او را به قتل برسانند.

او را کشتند و نامه‌ای از او به دستم رسید که در آن نوشته بود: 

 

دوست دارم با یاد تو بمیرم و با دستانِ لرزان پیامبر بیدار شوم

 

پس از او، گلدان‌های کوچکم را که می‌دیدم یادش می‌افتادم و قلبم از نبودنِ او بسیار غمگین می‌شد.

 

Sleepy Giant

۰۳/۰۶/۲۰
یاس گل

نظرات  (۱)

تمام محتوای این پست منو یاد کتاب غول بزرگ مهربان انداخت:)))

پاسخ:
موقع انتخاب عنوان هم هی یاد همون اثر می‌افتادم 😄

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">