مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
سه شنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۳، ۰۷:۴۶ ب.ظ

پرواز از روی صندلی‌های مترو

روی صندلی مترو نشسته بودیم که ناگهان از کیفش چیزی بیرون آورد و گفت: برای شماست.

‌هدیه‌ای با یک بسته‌بندی خاص و پر جزئیات. روی کاغذِ بسته‌بندی، بخشی از شعر مسافر سهراب سپهری را نوشته بود. یک گل نرگسِ خشک‌شده به آن چسبانده بود و درنایی کاغذی.

هنوز سرمستِ تماشای بسته‌بندی‌اش بودم که شروع کرد به باز کردن آن. به محض آنکه چشمم به تصویرِ جلدِ کتاب افتاد گفتم: خدااای من!

یکی از کتاب‌های شعر محمدسعید میرزایی بود. (همین دیروز به او گفته بودم دلم می‌خواست با دو شاعر ملاقات کنم. اولی سهراب و دومی سعید میرزایی.)

گفت: نمی‌دانستم این کتابش را خوانده‌ای یا نه. گفتم: نه اتفاقا این یکی را نخوانده بودم.

بعد کتاب را باز کرد و یک‌بار دیگر شگفت‌زده‌ام کرد. روی برگی پاییزی، نقاشی کشیده بود و از آن بوکمارک زیبایی ساخته بود. گفت: این برگ را از مسیر کوه‌نوردی کلکچال آوردم.

در آن لحظه من دیگر انسان نبودم. پرنده‌ای بودم که بال درآورده بود، سقف مترو را شکافته بود و در آسمان‌ها پرواز می‌کرد.

۰۳/۰۷/۲۴
یاس گل

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">