مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
پنجشنبه, ۲۶ مهر ۱۴۰۳، ۰۹:۲۰ ق.ظ

باید دچارِ دوری شوم

دیروز سراغ خواندن مناظره خسرو با فرهاد رفته بودم. مثل هربار از خواندن پاسخ‌های نغز و شیرین فرهاد و حاضرجوابی‌اش مسرور بودم که این‌بار ناگهان با رسیدن به این بیت حالم دگرگون شد:

ز دعوی‌گاه خسرو با دلی خوش

روان شد کوه‌کن چون کوه آتش

ناگاه فرهادی را در برابرم دیدم که با ساده‌دلی از کاخ خسرو به سوی کوه روان می‌شد به این امید گه شرط را ببرد و به وصال شیرینش برسد. اما آخر کدام شرط؟ خسرو می‌دانست که فرهاد موفق به انجام کاری که به او سپرده نمی‌شود و برای همین هم شرط را پذیرفته بود. اما عشق چنان انگیزه‌ای به فرهاد بخشیده بود که خود را قادر به انجام هر کار شگفتی می‌دید.

دلم برای فرهاد خیلی سوخت و برایش مثل ابر بهار گریستم. با صدای بلند در اتاق. خیلی وقت بود که هنگام خواندن شعر دچار چنین وضعیتی نشده بودم.

***

شب پای تماشای سرزمین شعر نشسته بودم که امیرحسین مدرس گفت: «من هر روز شعر می‌خونم و به واسطه کار تصحیح متونِ کهن به ویژه در حوزه شعر، طبیعی‌ست که زندگیم با شعر و زبان و ادبیات فارسی گره خورده، و امیدوارم این گره کورتر بشه که با هیچ دندان و دستی باز نشه.»

اینجا بود که برای دیگر بار دلم لرزید. بغضی گلویم را گرفت. به خودم فکر می‌کردم و به شعرخوانی‌ِ هرروزه‌ام. به زیستنم با شعر.

***

شب، پریسا داشت برایم از فضای علمی دانشگاه تهران می‌گفت. از او درباره استادانشان پرسیده بودم اما او گفت به جای قیاس استادانمان می‌خواهم دانشجویان اینجا و دانشگاهِ ارشدمان را مقایسه کنم. اینجا بچه‌ها خیلی جدی‌تر درس می‌خوانند. پویایی و جنب و جوش علمی آن‌ها را کاملا می‌توانی ببینی و حس کنی. کاش یک روز بیایی و از نزدیک شاهدش باشی.

***

دارم آن نشانه‌ها را در خودم می‌بینم. تولد دوباره اشتیاق در دلم. دارم شبیهِ روزهایی می‌شوم که تصمیم گرفته بودم در کنکور ارشد ادبیات فارسی شرکت کنم. این بغض‌ها، این اشک ریختن‌ها حین خواندن شعر... .

بله. من همیشه برای بازگشتی عاشقانه به سوی محبوبم، به دوری جستن و فاصله گرفتنی چند وقته نیاز دارم. به هجران.

باید دچار دوری شوم تا دوباره با سلول به سلول تنم، وصال را طلب کنم.

۰۳/۰۷/۲۶
یاس گل

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">