شیر و خورشید
زن میگوید: چهرهات شبیه یکی از بازیگران سریال شهباز است. فرم صورتت، بینیات.
میروم دنبال تصاویر بازیگران شهباز و بعد از دیدن عکس بازیگران، احتمال میدهم منظورش شخصیت نجوا بوده باشد.
از نگاه هرکس، شکلی هستم. و شاید از نگاه بعضیها، بیشکل.
در میدان روبهروی فوارهها میایستم و به آدمها نگاه میکنم. نگاههایی لیز و لغزنده که غرض از آن، دیدن مردم و کشف کردن شکل و شمایلشان نیست. به آنها نگاه میکنم و فکر میکنم. به ادامه تحصیل، به نوشتن و بیشتر از همه به شیر بیشه.
شیر بیشه این روزها همهجا هست. در فروشگاه، در خیابان، لابهلای صفحات کتاب، میان نتهای موسیقی، توی آسمان، توی خواب. او در چشمهای من خانه کرده است.
چند سال پیش، شبی در خواب دیده بودم که کسی میگوید اسم رمز تو خورشید است و حالا فهمیدهام اخترشناسان جایگاه خورشید را در برج شیر میدانستهاند.
اینروزها به همین سادگی همهچیز را به هم ربط میدهم. شیر را به خورشید و خورشید را به شیر.
به خانه که میرسم، از یکی از کتابفروشیها، کتاب گزیده غزلیات مولوی را سفارش میدهم: در عشق زنده بودن.
شاعرانمان دلهای خالی از عشق را چه نفرینها که نکردهاند.
چه متن خوبی