روزهای تلخمزه و دشوار
چند روز دشوار را پشت سر گذاشتهام. تب، لرز، بدندرد، معدهدرد، چه و چه. آنفولانزا نگرفتهام چون اصلا با کسی تعامل نداشتهام. علت این حال بد را نمیفهمم و از دکتر رفتن خستهام. همین دو هفته پیش سرم و چند آمپول تقویتی زدم و داروهایم تمام شد. هر روز منتظرم تا حال جسمیام بهتر شود. اما باز روی تخت میافتم و نمیتوانم کاری را پیش ببرم، جز کتاب خواندن. این روزها حالم یکجوری است که حتی از کتاب خواندن هم حالت تهوع میگیرم.
ظهر گرفتم خوابیدم تا زمان زودتر بر من سپری شود. خواب دیدم در مناسبتی خاص قرار گرفتهایم که در آن روز خیلیها خودشان را شبیه سهراب سپهری میکنند و اطراف محوطهای که احتمالا ارتباطی با این شاعر دارد میپلکند. از دیدن آن همه سهراب سپهری خرسند و هیجانزده بودم.
اما این خوشی دوام چندانی نداشت. بیدار که شدم معدهام همچنان درد میکرد و حالم خوش نبود.
ای روزهای تلخمزه و دشوار! از من بگذرید. از من عبور کنید. من دیگر بیش از این توان مبارزه کردن ندارم.
عزیزم .... بلا دور باشه ازتون ، ان شاء الله خیلی زود حالتون خوب بشه