تو ای خواننده ناشناس!
به گمانم دیگر میشود دوازده سال. دوازده سال است که در وبلاگم مینویسم. اینجا به خود واقعیام نزدیکترم تا اینستاگرام. نه اینکه آنجا انسان دیگری باشم. اما فقط بخشی از آنچه هستم را نشانِ دیگران دادهام. آنجا خوانندگانم را میشناسم و ترجیح میدهم از من در چهارچوبی مشخص و محدود چیزهایی بدانند. چیزهایی درباره کار یا رشته تحصیلیام.
اما اینجا کمتر کسی را میشناسم. حتی نمیدانم چند خواننده خاموش دارم. آشنایند یا ناشناس. از همین رو خودم را راحتتر روی کاغذ میآورم. اینجا شبیه اتاقکی شیشهای است که از داخل به خارج دید محدودی دارد. توی این اتاقک نشستهام و خیال میکنم فقط ده دوازدهنفر مرا میبینند. اما آن بیرون تعداد واقعی خوانندگان و رهگذران بیش از اینهاست. اینجا هم گاهی دریافت برخی نظرات مدتی مرا به سکوت واداشته است و محافظهکارم کرده است. اما نه برای مدتی طولانی.
گاهی به همان مخاطبان ناشناسم فکر میکنم. آنها که همیشه اینجایند و کلمه به کلمه مرا میخوانند. بعد به این فکر میکنم آیا کسی هست که بشناسمش و بیآنکه بدانم، اینقدر به دنیای من و اندیشهها و عواطفم نزدیک شده باشد؟ کسی هست که در فضایی خارج از اینجا ملاقاتش کرده باشم و در برابرش این همه آشکار بوده باشم؟
گاهی به سرم زده پستی بگذارم و بگویم: آهای! تو ای خواننده ناشناس! این پست متعلق به شماست! بیآنکه اسمی از خود بیاوری بیا و به من بگو که هستی و چند وقت است که اینجایی؟ اما بعد منصرف شدهام و با خود گفتهام: راحتشان بگذار. آخر چه کار به کارشان داری؟ تو فقط بنویس. تو فقط اینجا خودت باش و تا میتوانی بنویس.
من حسابش از دستم در رفته
ولی بیش از ده ساله وبلاگ میام
اینجا یعنی بیان رو حدودا 6-7 ساله بلکه بیشتر
الان رفتم نگاه کردم دیدم از 93 یعنی ده ساله سرم سوت کشید
واقعا چقدر زود میگذره