مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
دوشنبه, ۵ آذر ۱۴۰۳، ۰۹:۵۰ ب.ظ

من این دختران را دوست دارم

یکی از دختران انجمن شکر می‌آید و می‌گوید: یک داستان جدید نوشته‌ام. می‌شود آن را به خانه ببرید و بخوانید؟ وقتی به خانه می‌آیم داستانش را می‌خوانم. چه ماجرای غم‌انگیز و زیبایی. برایش چند خطی می‌نویسم و پیشنهادی هم می‌دهم. و به این فکر می‌کنم که این بچه‌ها عجب نویسندگانی هستند!

 

یکی از دختران انجمن شنیده‌نشده‌ها در پایان کلاس می‌آید طرفم. همه رفته‌اند. او پشت میز ایستاده. نگاهش می‌کنم. حالتش مردد است. انگار می‌خواهد کاری کند یا چیزی بگوید اما تردید دارد. کم‌کم دستش را به قصد به آغوش کشیدن بالا می‌آورد و من هم بغلش می‌کنم. می‌گوید: خانم‌! من داستان‌نویسی را خیلی دوست دارم.

 

من این دختران را چقدر دوست دارم. چقدر زیاد.

۰۳/۰۹/۰۵
یاس گل

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">