دوشنبه, ۵ آذر ۱۴۰۳، ۰۹:۵۰ ب.ظ
من این دختران را دوست دارم
یکی از دختران انجمن شکر میآید و میگوید: یک داستان جدید نوشتهام. میشود آن را به خانه ببرید و بخوانید؟ وقتی به خانه میآیم داستانش را میخوانم. چه ماجرای غمانگیز و زیبایی. برایش چند خطی مینویسم و پیشنهادی هم میدهم. و به این فکر میکنم که این بچهها عجب نویسندگانی هستند!
یکی از دختران انجمن شنیدهنشدهها در پایان کلاس میآید طرفم. همه رفتهاند. او پشت میز ایستاده. نگاهش میکنم. حالتش مردد است. انگار میخواهد کاری کند یا چیزی بگوید اما تردید دارد. کمکم دستش را به قصد به آغوش کشیدن بالا میآورد و من هم بغلش میکنم. میگوید: خانم! من داستاننویسی را خیلی دوست دارم.
من این دختران را چقدر دوست دارم. چقدر زیاد.
۰۳/۰۹/۰۵