مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
دوشنبه, ۲۶ آذر ۱۴۰۳، ۰۳:۵۰ ب.ظ

روزهای تدریس غیرحضوری

این هفته هم کلاس‌هایمان غیرحضوری شد. پیش از شروع کلاسِ اول، دیدم اینترنت دوباره قطع شده است. سریع یک بسته از ایرانسل خریدم. اما به قدری سرعت آن کند بود که صفحه را باز نمی‌کرد. مجبور شدم یک بسته دیگر از همراه اول بخرم و بالاخره با دومی به کلاس وصل شدم. برق خانه بعضی از دانش‌آموزان هم رفته بود یا اینترنتشان کند بود. با این همه کلاس به خوبی برگزار شد.

اما برای ورود به کلاسِ دوم مشکل پیدا کردم. لینک ورود به کلاس باز نمی‌شد. اول با معاون تماس گرفتم. بعد با مسئول آی‌تی مدرسه. بچه‌ها سر کلاس بودند و من نمی‌توانستم وارد شوم. بیست دقیقه گذشت تا بالاخره لینک باز شد. اما چون سرعت نت بالا نبود دیگر از قید روشن کردن دوربین لپ‌تاپ گذشتم.

هفته بعد امتحانات ترم بچه‌ها شروع می‌شود و باید سوالات نگارششان را آماده کنم. نشریه یلدایی را هم آماده کردیم اما چه حیف که مدارس در این یکی دو هفته غیرحضوری شد و نشد نسخه چاپ‌شده‌اش را همراه با تزئیناتی که آماده کرده بودم به مدرسه ببرم و نصب کنم.

بلندی‌های بادگیر تا به این صفحه (۲۰۵) چندان جذبم نکرده است. انتظاراتم را برآورده نمی‌کند. مگر آنکه در ادامه برایم جذاب شود.

دیشب خواب دیدم با زهرا به یکی از جلسات نشست‌ ادبی‌مان رفته‌ایم. زهرا گفت بیا ردیف آخر بنشینیم. کسی آمد جلویم نشست که قدش خیلی بلند بود و در نتیجه من دیگر چیزی نمی‌دیدم. بعد یکی از اعضا که می‌شناختمش قصد کرد جلسه را زودتر ترک کند. بلند شد و گفت خداحافظِ همگی خصوصا یاسمن. سر برگرداندم و دیدم با من نبوده. یاسمن دیگری را نشان کرده بود. دیگر داشت حوصله‌ام سر می‌رفت که سرم را بالا بردم و به آسمان نگاه کردم. سقفی بالای سرمان نبود. فقط آسمان پرستاره‌ی شب بود و من از تماشایش لذت می‌بردم. آخر جلسه که شد ناگهان مادر و خواهر و خاله و مادربزرگم هم آمدند! مادربزرگم کمی پیرتر شده بود اما روی پای خودش راه می‌رفت.

راستی این روزها که خاله و مادربزرگ دل و دماغ چیدن سفره یلدا را ندارند دلم می‌خواهد خودم بروم و آن را برایشان بچینم.

۰۳/۰۹/۲۶
یاس گل

نظرات  (۱)

چه فکر خوبی... فکر کنم حال و هواشون عوض بشه :)

پاسخ:
امیدوارم 😃😊

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">