مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
سه شنبه, ۲ بهمن ۱۴۰۳، ۱۰:۲۸ ب.ظ

به دانا_۷

دانا!

تو آن حلوای قندی، آن شهد شکرینی که در یک میهمانی، یک میهمانی بزرگ میان حاضران تقسیم می‌شوی و من می‌دانم که از تو سهم زیادی نخواهم داشت.

می‌دانم که نگاهت، لبخندت، توجهت، محبتت همیشه و هر بار بیش از آنکه به من برسد، سهم این و آن خواهد شد.

من از تو تنها می‌توانم عبور کنم. من ساکن این ایستگاه نمی‌شوم. این ایستگاه مقصد پایانی‌ام نخواهد شد. شبیه مسافری هستم که به عمد دو سالِ مدام از کنار ایستگاه تکراری‌ات می‌گذرد و وانمود می‌کند که راه را گم کرده است.

من راه گم نکرده‌ام. فقط دلم هوای چند لحظه نشستن و آرام گرفتن در این حوالی را دارد.

۰۳/۱۱/۰۲
یاس گل

نظرات  (۱)

۰۳ بهمن ۰۳ ، ۰۵:۰۹ زری シ‌‌‌

خیلی سخته این طوری :"

پاسخ:
بله. خیلی.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">