مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

مسافر پیاده

هـنـــوز در سـفـــرم

نه آنکه جهانگرد یاکه در سفر باشم،اما،
مسافرپیاده بخوانیدمرا،
که درجاده های تخیل ناگریز ذهن،محبوس مانده ام،
واین ها ورق پاره های همان زندان است

استفاده از مطالب با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است

بایگانی
چهارشنبه, ۳ بهمن ۱۴۰۳، ۰۱:۳۴ ب.ظ

نیازمند شنیدن خبرهای خوب

دیشب بسیار آشفته بودم. حس می‌کردم چنان فشاری روی قلبم است که دیگر توان ادامه دادن ندارم. خسته بودم‌. قبل از وضو، اشک‌ها ریختم. نمازی خواندم و یک ساعت بعد خوابیدم.

در خواب دیدم به طرف صفوف نمازگزاران می‌روم. صفوفی بلند و چند ردیفه. رفتم ردیف دوم و از کسی پرسیدم: هنوز وقت هست که بروم وضو بگیرم و بیایم؟ گفت: بله البته خیلی کم. دویدم و وضویم را گرفتم و نماز خواندم. انگار در خواب هم روح من احتیاج به آرامش داشت.

صبح که بیدار شدم دیدم پذیرش مقاله‌ام را از همایش گرفته‌ام. اما وقتی فهمیدم امتیاز زیادی ندارد و بیشتر برای آشنایی پژوهش‌کنندگان یک حوزه با یکدیگر است کمی غمگین شدم. با این همه استادم گفت تا روز برگزاری همایش صبر کن. شاید مقاله‌ی برگزیده شد و امتیاز ثبت در مجلات معتبر را گرفت. شاید هم نشد.

این روزها به خبرهای خوب نیاز دارم. به پذیرش، برنده شدن، چاپ شدن. اما فعلا خبری نیست.

و اما مادربزرگ. هنوز در آی‌سی‌یو است. هنوز هم.

۰۳/۱۱/۰۳
یاس گل

نظرات  (۳)

۰۳ بهمن ۰۳ ، ۱۳:۴۰ ‌‌‌ ‌‌‌تیرزاد

خدا شفا شون بده ان شاءالله🍃

پاسخ:
آمین. متشکرم. 

سلام

ان شاءالله خبرهای خوب زیادی رو بشنوید به زودی :)

 

در مورد آی سی یو هم به این جنبه فکر کنید که دوران نقاهت سختی که مادربزرگ قرار بود به کمک خاله و مادرتون توی خونه بگذرونه رو داره اونجا می گذرونه :) ان شاءالله زودتر میاد بخش و بعد هم خونه :) 

پاسخ:
سلام.
ان‌شاء‌الله.

بله. درست می‌فرمایید.
امید به خدا.
۰۳ بهمن ۰۳ ، ۱۵:۴۵ زری シ‌‌‌

ان‌شالله با خبرای خوب پست میذارین واسمون

پاسخ:
ان‌شاء‌الله

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">