نیازمند شنیدن خبرهای خوب
دیشب بسیار آشفته بودم. حس میکردم چنان فشاری روی قلبم است که دیگر توان ادامه دادن ندارم. خسته بودم. قبل از وضو، اشکها ریختم. نمازی خواندم و یک ساعت بعد خوابیدم.
در خواب دیدم به طرف صفوف نمازگزاران میروم. صفوفی بلند و چند ردیفه. رفتم ردیف دوم و از کسی پرسیدم: هنوز وقت هست که بروم وضو بگیرم و بیایم؟ گفت: بله البته خیلی کم. دویدم و وضویم را گرفتم و نماز خواندم. انگار در خواب هم روح من احتیاج به آرامش داشت.
صبح که بیدار شدم دیدم پذیرش مقالهام را از همایش گرفتهام. اما وقتی فهمیدم امتیاز زیادی ندارد و بیشتر برای آشنایی پژوهشکنندگان یک حوزه با یکدیگر است کمی غمگین شدم. با این همه استادم گفت تا روز برگزاری همایش صبر کن. شاید مقالهی برگزیده شد و امتیاز ثبت در مجلات معتبر را گرفت. شاید هم نشد.
این روزها به خبرهای خوب نیاز دارم. به پذیرش، برنده شدن، چاپ شدن. اما فعلا خبری نیست.
و اما مادربزرگ. هنوز در آیسییو است. هنوز هم.
خدا شفا شون بده ان شاءالله🍃